نقد کوتاه (46)

توضیح و پوزش :

با سلام دوباره خدمت همه دوستان و عرض پوزش بابت وقفه چند ماهه مجدد و تشکر از صبوری و حوصله شما که طبق معمول در این مدت یک " پس کجایی؟ " هم نپرسیدید! (البته در اینجا منظورم خوانندگان انگشت شمار وبلاگم است ، وگرنه در سایر موضوعات که در خدمت دوستان سنترالی بوده ام!) یک مدتی سرم گرم بازی های آسیایی بود و می خواستم بعد از آن دوباره برگردم به دنیای فیلم و سریال ها ، که بچه های مقاومت فلسطین حماسه 7 اکتبر را چسباندند به ته بازی های آسیایی و بعد از آن جنایات وحشیانه و بی سابقه رژیم صهیونیستی در غزه آغاز شد و تصمیم قاطع گرفتم تا وقتی جنگ غزه تمام نشده ، نقد کوتاه ننویسم! اما خب ، جنگ طولانی شد و آدم ناخواسته می رود سراغ کارهای معمولش و حالا آنقدر فیلم و سریال دیده ام که ذهنم به حد اشباع رسیده! در نتیجه مجبورم دوباره شروع به نوشتن کنم که یک وقت از آن مرزی نگذرم که دیگر نتوانم حق مطلب را ادا نمایم! فعلاً به عنوان اولین بسته هشت فیلم و سریال غیر هالیوودی انتخاب کرده ام ، هالیوودی پسندها یک مدت دیگری سماغ میل بفرمایند و به این فکر کنند که چرا کمپانی سابقاً معظم " والت دیزنی " وقتی ایلان ماسک سعی داشت کمی بی طرفی را رعایت کند ، جزو اولین گروهی بود که علیه آن موضع گیری کردند و در نهایت ماسک را به غلط کردم انداختند!


***

تصویر

مینی سریال
نجات از غار

Thai Cave Rescue
(2022)

کاملاً غیرممکن است که درباره این سریال بنویسیم و آن را با فیلم " سیزده زندگی " ران هاوارد مقایسه نکنیم! سریال محصول مشترک تایلند و آمریکا پخش شده از شبکه استریم نتفلیکس ، که برخلاف فیلم هاوارد ، کفه تولید فنی تایلندی آن بر آمریکایی اش می چربد ، نسبت به آن فیلم ، یک امتیاز مثبت دارد و دو امتیاز منفی ، امتیاز مثبت سریال این است که برخلاف فیلم هاوارد که روی عملیات نجات و بخصوص تیم غیرتایلندی غواصان غارنورد متمرکز بود ، در اینجا توجه بیشتری به بچه های داخل غار و مربی شان می شود و بخصوص نمایش تلاش هایشان برای زنده ماندن پیش از پیدا شدن توسط غواصان ، که در فیلم هاوارد اصلاً دیده نشد ، ستودنی است . اما دو امتیاز منفی سریال ؛ با توجه به اینکه در داخل تایلند تولید شده ، زیادی محافظه کارانه است و با وجود نمایش نقاط ضعف و قوت عملیات نجات ، آن را به عنوان فرایندی عادی و طبیعی نشان می دهد و دنبال مقصر نمی گردد . ضمناً برخلاف فیلم هاوارد که کاملاً منطبق بر واقعیت ، روی پنهان کاری انجام گرفته در مرحله نهایی عملیات ، تاکید داشت ، در اینجا طوری وانمود می شود که انگار همه در جریان جزئیات عملیات نهایی بوده اند و والدین ، خبرنگاران و حتی بچه های داخل غار کاملاً نسبت به خطرات این عملیات توجیه و حتی از آنها نظرخواهی شده است! امتیاز منفی دوم هم این است که برخی مناسبات سیاسی و اجتماعی مخصوص مردم تایلند که در سریال وجود دارد چندان برای مخاطب بین المللی توضیح و بست داده نمی شود ، در حالی که هاوارد در فیلمش خیلی دنبال این جزئیات نبود تا محصولش برای مخاطب جهانی ساده فهم باشد . نکته آخر اینکه نجات از غار انگار توسط روح شاهزاده خانم کوهستان نفرین شده! چند هفته بعد از پایان فیلمبرداری این سریال ، بازیگر جوان نقش اصلی آن یعنی پاپانگکوم لرچالامپوت (معروف به بیم) که نقش مربی ایک را بازی می کرد به شکلی ناگهانی درگذشت . پزشکی قانونی تایلند علت مرگ او را نارسایی قلبی و تنفسی اعلام کرد . چند ماه بعد هم (اوایل سال میلادی جاری - 2023) جنازه یکی از پسران تیم نجات یافته اصلی ، که در بخش پایانی قسمت آخر سریال حضور افتخاری کوتاهی داشتند ، به نام دام ، در اتاقش در آکادمی فوتبال بروک هاوس انگلستان پیدا شد . او تنها چند هفته بود که پس از بورسیه شدن توسط این آکادمی ، به انگلستان رفته بود و پلیس انگلیس علت مرگ را خودکشی اعلام کرد! پسران بازیگر نقش دام در فیلم و سریال ، او را به عنوان شاد و سرزنده ترین عضو تیم به نمایش در آورده بودند!


(تماشای این سریال به دلیل وجود برخی سکانس های خشن ، به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

سریال
وظیفه بعد از مدرسه

Duty After School
(2023)

وقتی دو تیم جداگانه در یک کشور با فاصله زمانی کمی از هم دو سریال با موضوعی تقریباً مشابه می سازند که در هر دو آنها معضلات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی کشور ، تحت پوشش دو سوژه تقریباً مشابه ، به نقد کشیده می شوند ، یعنی در آن کشور واقعاً یک جای کار می لنگد! سریال " ما همه مردیم " را تیرماه پارسال نقد کرده بودم و اگر به یاد داشته باشید نوشته بودم که " ... سریال سه نگاه انتقادی دارد ؛ اول به سیستم مدیریت مدارس کره که برای کسب امتیاز یا در واقع پایین نیامدن امتیاز مدرسه حاضر به هر کاری هستند ... انتقاد دوم به نوع ایجاد سطح توقع آموزشی در بین دانش آموزان کره است ؛ برای همه آنها بزرگترین آرزو رفتن به دانشگاه سئول است و اگر در این راه به هر طرقی که باشد ، موفق نشوند یعنی در زندگی شکست خورده اند . و نگاه انتقادی سوم به نحوه مواجه دولت با بحران باز می گردد ؛ ... " . در سریال " وظیفه بعد از مدرسه " پخش شده توسط شبکه TVING کره جنوبی ، صرف نظر از مورد اول ، دو مورد دیگر خیلی پررنگ تر ، در قالب داستان تخیلی نسبتاً مشابهی به بوته نقد گذاشته شده اند ؛ حدود یک سال است که گوی های شناور مرموزی در آسمان سرتاسر کره زمین ظاهر شده اند . ابتدا بشریت در ترس و وحشت فرو رفت اما بعد از اینکه تلاش ها برای نابودی یا شناخت ماهیت گوی ها با شکست مواجه شد ، کم کم همه چیز به روال عادی بازگشت و همه حضور آنها را نادیده گرفتند . اما اخیراً یکی از گوی ها سقوط کرده و موجود خارج شده از آن تعداد زیادی از سربازان ارتش کره جنوبی را کشته . دولت که این قضیه را سری نگه داشته به این نتیجه می رسد که اگر تعداد بیشتری از آن گوی ها سقوط کنند با کمبود نیروی انسانی در ارتش مواجه خواهد شد بنابراین ضمن احضار به خدمت نیروهای ذخیره ، از دانش آموزان سال آخر دبیرستانی هم می خواهد تا در دوره های آموزش نظامی ارتش شرکت کنند و در عوض نمره اضافه برای قبولی در کنکور دریافت کنند و از آنجا که سیستم آموزشی در کره جنوبی یک سیستم کاملاً کنکور محور است و دانش آموزان دبیرستانی عدم قبولی در کنکور را بزرگترین شکست در زندگی می دانند ، طبیعتاً اکثریت آنها در دوره شرکت می کنند . قهرمانان سریال دانش آموزان سال آخر یکی از کلاس های دبیرستانی در حومه سئول هستند و وارد دوره و سپس جنگ با فضایی ها می شوند ، سختی های فراوانی را تحمل می کنند و عزیزانی را از دست می دهند و با اینکه کم کم اعتمادشان را به ارتش و بزرگترها از دست می دهند تنها دلخوشی شان گرفتن آن امتیازات اضافه و قبولی در کنکور است اما ... . در واقع این غول کنکور است که در نهایت بچه ها را در هم می شکند نه فضایی ها! سازندگان سریال با طرح این داستان خیلی آشکار دارند نظام آموزشی کنکور محور را زیر سئوال می برند ، نظام آموزشی که در کشور خودمان هم وجود دارد . حالا که بیشتر از 20 سال از آن زمان ها گذشته ، طرز فکر شخصیت های سریال در قبال کنکور برایم نامفهوم و غیرقابل درک است ، اما وقتی بیشتر فکر می کنم به یاد می آورم که خودم و همکلاسی هایم هم در یکی-دو سال مانده به کنکور واقعاً غیرقابل درک و نامفهوم بودیم! از نظر فنی ، سریال کم کسری ندارد و جلوه های ویژه و اکشن اش خوب طراحی شده اند ، اما فیلمنامه ، جدای از آن نگاه انتقادی که گفتم ، زیادی پر حفره است! مثلاً در جایی از داستان بچه ها چالشی با گروهی از زندانیان بسیار خطرناک پیدا می کنند ؛ این زندانیان چندین هفته بدون آب و غذا و نگهبان در سلول هایشان رها شده اند ، اما آنها کاملاً سالم و سرحال هستند و کوچکترین علامت ظاهری از سوتغذیه و ضعف ندارند ، از طرف دیگر کوچکترین اطلاعی هم از آنچه در بیرون می گذرد ندارند و حتی فضایی های حساس به سر و صدا هم آنها را کاملاً نادیده گرفته و در این مدت سراغشان نرفته اند! خلاصه سریال " وظیفه پس از مدرسه " از آن دست محصولاتی است که می خواهند حرف مهمی بزنند ، اما بخاطر نقاط ضعفشان در نهایت چندان جدی گرفته نخواهند شد .


(تماشای این سریال به دلیل وجود سکانس های متعدد خشن و ترسناک ، به افراد کمتر از 18 سال اکیداً توصیه نمی شود)


***

تصویر

انیمه سریالی
حمله تایتان ها
قسمت آخر

Attack on Titan
(2023)

این هم از آخرین قسمت محبوب ترین انیمه سریالی جهان ، که بالاخره بعد از حدود یک دهه پرونده آن (فعلاً) بسته می شود . پایانی تلخ و بدبینانه نسبت به سرشت بشریت . پایانی که اکثریت آن را پسندیدند اما تعداد ناراضیان هم بیشتر از آن بود که سازندگان سریال انتظار داشتند و با موجی از انتقادات مواجه شدند . یکی از انتقادات جدی وارد به قسمت آخر این بود که در جریان نبرد نهایی ، شخصیت ها خیلی سریع تر از حد انتظار برای تغییر موضع یا انجام کاری قانع می شدند و در یکی-دو مورد هم حادثه ایی در بطن درگیری اصلی ناقص رها می شد ، انگار سازندگان سریال ایده های متعددی برای پیاده کردن داشته اند اما به علت محدودیت زمانی و حتمی بودن به پایان رسیدن سریال در این قسمت حدوداً 84 دقیقه ایی ، فقط آن ایده را نشان داده و گسترش نداده اند! اما از بحث کیفیت فنی و هنری که بگذریم ، این قسمت آخر می خواهد پیام اخلاقی مهمی را به عنوان نتیجه گیری نهایی به مخاطب یادآوری کند ؛ اینکه مهم نیست بهانه چه باشد؟ ، بشریت به دشمنی و جنگ ادامه خواهد داد! آرون یگر اعتقاد داشت برای پایان دادن به جنگ باید همه انسان های خارج از جزیره پارادایس کشته شوند ، اما دوستانش می گفتند بشریت لایق شانسی دوباره است و نباید مردم بیگناه را قربانی این طرز فکر کرد . و سریال در نهایت می گوید هر دو طرز فکر اشتباه بوده ؛ مردم جهان خارج از پارادایس در ابتدا قصد جنگ ندارند و برای نشان دادن حسن نیت هیات صلحی را روانه می کنند که شامل همان قهرمانان متحد شکست دهنده آرون هستند ، در حالی که یگریست ها در پارادایس قدرت را به دست گرفته و با وجود برخی مخالفت های داخلی ، آماده جنگ اند . در تصاویر همراه با تیتراژ پایانی نشان داده می شود که ظاهراً صلح برای مدتی برقرار شده ، اما طی صدها سال بعد دشمنی و جنگ ادامه خواهد یافت تا در نهایت روزی چرخه تایتان ها دوباره از نو آغاز شود .


(تماشای این سریال به دلیل وجود سکانس های متعدد خشن و ترسناک ، به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

پس لرزه

Aftershock
(2010)

فیلم ساخته فنگ شیائوگانگ محصول سال 2010 سینمای چین را یکی-دو سال قبل نشستم ببینم اما فصل آغازین مربوط به زلزله مصیبت بار 1976 تانگشان ، چنان هولناک و واقع گرایانه بود که قیدش را زدم و این مدت طول کشید که دوباره از گوشه هارد بکشمش بیرون! شاید اگر این فیلم الان ساخته می شد آنقدر از جلوه های ویژه کامپیوتری استفاده می کردند که آن حس واقع گرایانه و هولناک بودن از بین می رفت ، اما آن زمان هنوز جلوه های ویژه کامپیوتری چندان در سینمای چین باب نشده بود و بیشتر تصاویر فصل آغازین و آن زلزله ، حاصل تلاش تیم جلوه های ویژه میدانی است و برای همین تا این حد واقعی و غیر هیجان انگیز به نظر می رسد (شما وقتی فیلم های هالیوودی مثل 2012 یا سان آندریاس را نگاه می کنید از سکانس های تخریب و ویرانی عظیم فیلم هیجان زده و سرگرم می شوید و کمتر به سرنوشت آدم های در حال مرگ توجه دارید چون می دانید این تصاویر غیر واقعی و خلق شده توسط کامپیوتر هستند ، اما در مورد این فیلم ، صرف نظر از کیفیت فنی ، اصلاً خود زلزله تانگشان واقعی بوده) . البته داستان فیلم " پس لرزه " داستانی نیمه خیالی است که براساس کتابی به همین نام نوشته ژانگ لینگ ساخته شده ، حوادث واقعی هستند اما شخصیت ها خیالی ، هرچند فاجعه زلزله تانگشان آنقدر عظیم بود و میلیون ها نفر را تحت تاثیر قرار داد که به احتمال زیاد افرادی با داستان های مشابه واقعی می توان بین آنها یافت (زلزله 28 جولای 1976 شهر تانگشان در ایالت هیبی ، طبق آمارهای مختلف 240 تا 650 هزار کشته برجا گذاشت) . فیلم با یک خانواده چهار نفره کارگر شامل پدر و مادر و دوقلوهای دختر و پسر 7 ساله شان آغاز می شود . با وقوع زلزله شوهر کشته می شود و دوقلوها زیر آوار می مانند . مردم به مادر می گویند تنها می توانند یکی از بچه ها را نجات دهند و با حرکت دادن آوار آن یکی کشته خواهد شد و مادر پسرش را برای نجات انتخاب می کند و به تصور مرگ دختر پیکر او را کنار جنازه های دیگر می گذارد و می رود . اما دختر زنده است و بعد از مدتی توسط یک زوج نظامی که برای کمک به تانگشان آمده بودند به سرپرسی پذیرفته می شود . سال ها می گذرد ، دختر در ابتدا زندگی موفقی دارد اما بعد از یک شکست عشقی و نوزادی که روی دستش مانده از پدرخوانده اش فاصله می گیرد و سال ها با سختی زندگی می کند تا اینکه با یک مرد کانادایی ازدواج و خوشبخت می شود . پسر هم که یک دستش را زیر آوار از دست داده و مادرش به سختی او را بزرگ می کند و خرج تحصیلش را می دهد ، به دنبال کسب درآمد از مادرش فاصله می گیرد و سال ها با کارگری و حمل مسافر پول جمع می کند تا اینکه شغل و زندگی موفقی برای خودش می سازد . واما مادر در تمام این سال ها همچنان در یاد شوهر و دختر از دست رفته اش می باشد و قلبی شکسته و پر عذاب دارد تا اینکه ... این فیلم را باید با دقت تماشا کرد و در درد ها و رنج ها و شادی های شخصیت هایش شریک شد تا در نهایت حس پایانی آن را با تمام وجود درک نمود . همچنین پس لرزه از آن دست فیلم هایی است که از یک طرف جامعه و سنت های اجتماعی چین را با جزئیات قابل توجهی به نمایش می گذارد و از طرف دیگر می خواهد توسعه و پیشرفت مدنی چین را در فاصله سال های 1976 تا 2008 (زمان وقوع زلزله مرگبار سیچوان) به رخ بکشد . اینکه در زمان زلزله اول آشفتگی و کمبود خدمات امدادی تا چه حد مسئله ساز بود ، اما بعد از وقوع زلزله دوم هزاران نفر از نیروهای ارتشی و امدادی تا داوطلبان مردمی با تجهیزات و امکانات فراوان به سرعت خودشان را به منطقه زلزله زده رساندند و تلاش نمودند تا حد امکان آلام و درد زلزله زدگان را کاهش دهند .


(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن و غیر اخلاقی ، بدون سانسور و به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

پترلو

Peterloo
(2018)

مایک لی کارگردان مشهور بریتانیایی در دهه هشتم زندگی اش می خواست کمی تغییر جهت دهد و به سمت دار و دسته فیلمسازان چپ گرای این کشور به رهبری کن لوچ متمایل شود ، اما فیلم " پترلو " به هیچ عنوان فیلمی نیست که در رده فیلم های شاخص سینمای چپ بریتانیا قرار گیرد! مشکل فیلم از زیاد بودن شاخ و برگ فیلمنامه و انتخاب اشتباه کارگردان برای در مرکزیت قرار دادن یکی از شخصیت هاست . فیلم پترلو شرح رخدادهایی است که منجر به واقعه هولناک معروف به قتل عام پترلو در 16 آگوست سال 1819 شد . با وجود پیروزی بریتانیا در جنگ های ناپلئونی ، کشور درگیر مشکلات اقتصادی متعددی بود و ثروتمندان و اشراف حاکم تمام بار این مشکلات را روی طبقه کارگر و ضعیف جامعه انداخته بودند . در آن تاریخ شمار زیادی از شهروندان شهر صنعتی منچستر و روستاها و شهرهای اطراف در میدان سنت پیتر جمع شده بودند تا به سخنرانی یک فعال اجتماعی معروف لندنی به نام هنری هانت گوش دهند . سخنرانی ها و اجتماعات اینچنینی در منچستر و شمال انگلستان معمولاً به آشوب و درگیری ختم می شد اما با اصرار هانت که می خواست سخنرانی در آرامش کامل و مسالمت آمیز باشد ، حتی قلوه سنگ ها و زباله های داخل میدان که ممکن بود از آنها به عنوان سلاح استفاده شود پیش از آغاز مراسم جمع شده بود . با این وجود اشراف و صاحبان صنایع که این سخنرانی را تهدیدی برای جایگاهشان می دیدند ، به نیروهای نظامی دستور دادند بدون توجه به ماهیت مسالمت آمیز این اجتماع چند ده هزار نفری ، به آن حمله و مردم را سرکوب کنند . طبق آمار رسمی در پایان این حمله وحشیانه 18 نفر کشته و حدود 700 نفر مجروح شده بودند . روزنامه های غیر دولتی انگلیس برای تمسخر ادعای شجاعت آمیز بودن حرکت ارتش آن را " قتل عام پترلو " (طعنه به آخرین نبرد با ناپلئون به نام واترلو) نامیدند . با این وجود این رخداد نتوانست حرکت اجتماعی و سیاسی جدی ایی را در انگلستان به وجود آورد و حکومت تا سال ها حاضر به عذرخواهی از خانواده قربانیان نبود . فیلم ساخته مایک لی با یک جوانک عضو ارتش بریتانیا در پایان نبرد واترلو آغاز می شود ، جوانک حالتی آشفته و نامتعادل دارد اما با اینکه به نظر می رسد این حالت در اثر حضور در میدان جنگ بوده ، بعد از بازگشت نزد خانواده در منچستر ، خیلی این حالت او برای اطرافیان عجیب نیست (انگار که پیش از اعزام به جنگ هم کمی عقب ماندگی ذهنی داشته!) . جوانک حتی حاضر نیست کت قرمز نظامی را از تنش خارج کند و همه جا آن را می پوشد تا نشان دهد یک کهنه سرباز بوده . اما چرا مایک لی او را سوژه قرار داده؟ درست است که نام جوانک به عنوان یکی از قربانیان واقعه پترلو در تاریخ ثبت می شود (جان لیز با بازی دیوید مورست - که البته در فیلم با نام جوزف معرفی می شود) اما نقش او در این واقعه چیست؟ جوزف بیکار است و برای اینکه سربار خانواده اش نباشد دنبال شغلی می گردد ، خانواده ایی فقیر و پرجمعیت و معترض نسبت به ظلم اشراف و صاحبان صنایع و از همینجا همراه جوزف و پدرش وارد یک محفل شبانه در یک کافه محلی می شویم که مردانی با حرارت درباره اقدام علیه ظالمان صحبت می کنند و بعد از طریق این مردان با چند نفر دیگر که رهبران محلی اصلاح طلب هستند آشنا می شویم و بعد باز از طریق این رهبران محلی فیلم سراغ هنری هانت می رود و او را معرفی می کند ، در واقع از یک جایی به بعد اصلاً جوزف را فراموش می کنیم و فقط منتظر تماشای آن واقعه هستیم که در حال شکل گرفتن است . این شاخه به آن شاخه پریدن های فراوان ، تلاش برای معرفی شخصیت های متعدد دخیل در واقعه ، و البته نمایش چهره ایی کاملاً منفی و یک طرفه از اشراف و صاحبان صنایع و حتی ولیعهد وقت انگلستان ، باعث می شود تا فیلم به اثری شعاری و صرفاً وقایع نگارانه تبدیل شده و نتواند به تحلیل برسد . این فیلم اگر توسط کن لوچ ساخته می شد مطمئناً با اثری با کیفیت تر و مفهومی تر مواجه می بودیم .


(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن ، به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

پدر ما

Padrenostro
(2020)

به کارگردانی کلودیو نوسه محصول سینمای ایتالیا را ممکن است طی روزهای اخیر از شبکه های داخلی خودمان دیده باشید . درک داستان این فیلم کمی سخت است و باید یک بار آن را کامل دیده باشید تا بتوانید قطعات پازل فیلمنامه را کنار هم قرار دهید . در واقع یک جاهایی کارگردان و فیلمنامه نویس همدستش عمداً دنبال گول زدن مخاطب هستند تا دستشان برای او رو نشود ، و خیلی از مخاطبان از اینکه اینطور گول بخورند خوششان نمی آید! والریو پسر 11 ساله یک مقام قضایی در ایتالیای دهه هفتاد میلادی است (یعنی در روزهای اوج دوره ایی که در تاریخ معاصر ایتالیا به " سال های سرب " معروف است! از یک سو مافیا و باندهای تبهکاری و گنگستری و از سوی دیگر گروه های افراطی چپ و مارکسیست مثل بریگارد سرخ دست به ترور و بمب گذاری می زدند و عملاً با دولت در جنگ بودند) ، او دوستی ندارد و اوقاتش را با دوستی خیالی در اتاقک بالای پشت بام می گذراند ، تا اینکه پدرش در مقابل منزل هدف حمله قرار گرفته و زخمی می شود و یکی از مهاجمان هم می میرد . پدر و مادر والریو متوجه نشده اند که او همه چیز را از نزدیک دیده و سعی می کنند اوضاع را عادی جلوه دهند تا اینکه سر و کله پسری به نام کریستین پیدا می شود و با والریو طرح دوستی می ریزد ... تا اواسط فیلم هیچ یک از اطرافیان والریو کریستین را نمی بینند ، او خیلی راحت هر وقت و هر کجا که بخواهد می آید و می رود و اینطور به مخاطب القا می گردد که او احتمالاً دوست خیالی جدید والریو است که بعد از شوک ناشی از دیدن آن صحنه شکل گرفته ، تا اینکه خیلی ناگهانی کریستین و پدر والریو با هم روبرو می شوند و تازه آنوقت است که مخاطب می فهمد فریب خورده! اما کریستین واقعاً کیست؟ سازندگان فیلم برای اینکه پاسخ دادن به این سئوال را تا بخش پایانی فیلم عقب بیاندازند ، بعد از آن فریب اول ، سراغ فریب دوم می روند و آنقدر راحت کریستین را وارد خانه و خانواده والریو می کنند و بخصوص رابطه پدر والریو با کریستین آنقدر صمیمانه می شود که این بار مخاطب به شک می افتد نکند او برادر مخفی والریو باشد؟! و هنگامی که در اواخر فیلم راز اصلی برملا می گردد مخاطب می فهمد برای بار دوم فریب خورده است! هرچند شدت و سنگینی فریب دوم به اندازه فریب اول نبوده است! اما خب ، در نهایت چه؟ این فیلم دنبال رسیدن به چه هدفی است؟ چه پیامی دارد؟ و آن دیدار کذایی پایانی بعد از گذشت 30-40 سال ، اصلاً این دو نفر بعد از این همه مدت و این همه تغییری که کرده اند چطور اینقدر راحت همدیگر را باز می شناسند؟ خلاصه " پدر ما " فیلمی است که شاید سرگرم کننده و پند آموز باشد اما این سرگرم کنندگی و پند آموزی بستگی مستقیمی به سلیقه و حوصله و درک مخاطب دارد و نمی تواند هر مخاطبی را جذب نماید .


(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن ، به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

زمان اسرار

Le Temps Des Secrets
(2022)

زمان اسرار به کارگردانی کریستف باراتیر محصول سینمای فرانسه ، فیلم دلنشینی است ، تلخ و شیرین . این فیلم براساس خاطرات دوران کودکی مارسل پانیول نویسنده و فیلمساز معروف فرانسوی (1974-1895) ساخته شده و اتفاقات آن مربوط به حوالی سال 1905 میلادی است . مارسل و خانواده اش که ساکن بندر مارسی هستند تابستان ها به یک خانه ییلاقی در منطقه ایی روستایی نقل مکان می کنند و مارسل در آنجا دوستی صمیمی به نام لیلی (لیلی یک پسر است!) دارد . اما امسال اوضاع متفاوت پیش می رود ، مارسل با دختر متکبر و پرافاده ایی به نام ایزابل آشنا می شود و علیرقم هشدارهای لیلی تمام وقتش را با او می گذراند و دوست قدیمی اش را نادیده می گیرد . از طرف دیگر با خانواده مارسل آشنا می شویم ؛ پدر مارسل معلمی بی دین اما بشدت مخالف الکل است که با وجود عشق به همسرش ، ظاهراً سال قبل سر و سری با دختر نانوای روستا داشته و بنابراین امسال همه حواسشان به او هست! عموی مارسل درست در نقطه مقابل برادرش است با این وجود دو برادر رابطه خوبی با هم دارند و خانواده هایشان تمام تابستان در کنار هم می مانند ، از طرف دیگر مادر و زن عموی مارسل مخفیانه در جلساتی که توسط عمه مارسل در دفاع از حقوق زنان تشکیل می شود شرکت می کنند و این راز را تا مدتی از شوهرانشان مخفی نگه می دارند . در یک دره نزدیک روستا غاری وجود دارد که روستائیان اعتقاد دارند یک روح در قالب جانوری هیولایی آن را تسخیر کرده و کسی جرات نزدیک شدن به آن را ندارد . وقتی ایزابل از مارسل می خواهد تا وقتی یک کار شجاعانه انجام نداده نزد او بازنگردد مارسل به فکر رفتن به غار می افتد اما ... فیلم به خوبی توانسته حس و حال جوامع شهری و روستایی جنوب فرانسه اوایل قرن بیستم و دغدغه های متفاوت افراد طبقات مختلف را به نمایش بگذارد . خانواده مارسل خیلی ثروتمند نیستند و مارسل بخاطر هوش بالایش توانسته در بهترین مدرسه شهر بورسیه شود و از این رو مورد آزار دانش آموزان غیر بورسیه که باید پول شهریه را پرداخت کنند قرار می گیرد ، پدر مارسل هم به عنوان یک معلم دولتی نگران است افشای حضور همسرش در جلسات دفاع از حقوق زنان موقعیت شغلی اش را به خطر بیاندازد . از طرف دیگر لیلی و خانواده اش مردم ساده و فقیر روستایی هستند که برایشان کار بر روی زمین کشاورزی بالاترین اولویت را دارد و برای تحصیل و سرگرمی وقت کمی دارند . ایزابل و خانواده اش هم نماد افرادی هستند که سعی دارند با تظاهر به آنچه نیستند ، احترام دیگران را بدست آورند . خلاصه این فیلمی است که شاید نقاط ضعفی داشته باشد ، اما بر دل می نشیند و به یاد می ماند بخصوص آن پرده پایانی ؛ زمانی که مارسل پا به سن گذاشته به محل بازی های دوران کودکی اش بازگشته و به یاد دوست از دست رفته اش (طبق توضیحات پایانی فیلم لیلی در جبهه جنگ جهانی اول کشته شده است) به تنهایی بازی می کند .


***

تصویر

افسانه و پروانه

The Legend and Butterfly
(2023)

دوره تاریخی سنگوکو (1638-1454) محبوب ترین دوره تاریخی ژاپن برای فیلم و سریال سازان این کشور است و تاکنون چندین برابر تعداد سال های این دوره به آن پرداخته شده . جدیدترین نمونه " افسانه و پروانه " ساخته کیشی اوتومو (سازنده مجموعه فیلم های " شمشیرزن دوره گرد ") است که برداشت آزادی است از زندگی یکی از محبوب ترین شخصیت های تاریخی سنگوکو یعنی اودا نوبوناگا . نوبوناگا در ابتدا وارث جوان یک دایموی کوچک بود اما بعد از پیروزی در چند نبرد سرنوشت ساز توانست به قدرتمندترین دایموی ژاپن تبدیل و کنترل کیوتو (پایتخت) را بدست گیرد اما در نهایت با خیانت یکی از افرادش به نام آکچی میتسوهیده مجبور به خودکشی شد . البته خیانت میتسوهیده فایده ایی برایش نداشت و ژنرال های وفادار به اودا او را شکست دادند در نتیجه نام نوبوناگا به عنوان بنیان گذار وحدت دوباره ژاپن در تاریخ این کشور به نیکی ماندگار شد . فیلم " افسانه و پروانه " در کنار مرور حوادث مهم زندگی نوبوناگا ، بیشتر روی رابطه پرفراز و نشیب او با همسر اولش نوهیمه تمرکز دارد . آن دو در جوانی طی یک قرارداد سیاسی بین پدرانشان به عقد هم در می آیند و از این رو نسبت به هم نفرت دارند اما طی سال های متمادی این نفرت به تدریج به عشق تبدیل می شود با این وجود نوهیمه موفق نمی شود فرزندی برای نوبوناگا به دنیا آورد و بتدریج با ازدواج اودا با زنان دیگر ، از او فاصله می گیرد اما زمانی که نوبوناگا می فهمد نوهیمه بیمار شده دوباره او را نزد خود باز می گرداند و ایام پایانی عمر را عاشقانه زندگی می کنند . البته همانطور که گفتم این فیلم برداشتی آزاد از زندگی اودا نوبوناگا است و بخصوص درباره زندگی و سرنوشت نوهیمه ابهامات فراوانی وجود دارد ، با این حال فیلم موفق می شود عشق و رابطه بین این دو را به شکلی زیبا و رویایی به تصویر در آورد . اما فیلم یک ایراد مهم دارد ؛ به عنوان فیلمی درباره دوره سنگوکو و یکی از شخصیت های مهم آن دوره ، که ظاهری آراسته و پرخرج هم دارد ، فاقد صحنه های نبرد آنچنانی است و بجز چند سکانس محدود ، اخبار جنگ ها و پیروزی های مهم نوبوناگا فقط از طریق جملات به اطلاع مخاطب می رسد . در نتیجه و با در نظر گرفتن مدت زمان طولانی فیلم (178 دقیقه) عملاً برای بیشتر مخاطبان که دنبال هیجان و اکشن و شمشیربازی هستند ، کسالت آور خواهد بود و تماشا و لذت بردن از آن نیازمند صبر و حوصله زیادی است .

{یک توضیح پایانی هم درباره تاریخ ژاپن و دوره سنگکو بدهم : سلسله امپراتوری یاماتو در ژاپن به ادعای تاریخ رسمی این کشور بیش از دو هزار سال قدمت دارد و قدیمی ترین و طولانی ترین سلسله پادشاهی جهان محسوب می شود . با این وجود از حدود هزار سال پیش امپراتوران قدرت اجرایی خود را از دست دادند و حکومت به افرادی رسید که به شوگون معروف شدند و این مقام شوگونی بین چند خاندان دست به دست شد . در نیمه نخست قرن چهاردهم میلادی مقام شوگونی به خاندان آشیکاگا رسید ، اما آنها به اندازه خاندان قبل از خود (کاماکورا) صلاحیت و مقبولیت اداره کشور را نداشتند و بتدریج فقر و آشوب گسترش یافت تا اینکه بعد از وقوع شورش هایی در اواسط قرن پانزدهم ، دایمیوها (زمین داران بزرگ) اعلام استقلال کردند و کشور صدها پاره شد به نحوی که امپراتور و شوگون فقط بر پایتخت (کیوتو) تسلط داشتند و دایمیوها ضمن حفظ احترام ، کمترین حرف شنوی از آنها نداشته و مشغول جنگ های بی پایان با هم بر سر توسعه اراضی خود شدند . این وضعیت تا اواسط قرن شانزدهم ادامه یافت تا اینکه با ورود اروپائیان به ژاپن برخی دایموها به سلاح گرم مجهز شدند و موازنه قدرت به هم خورد و کم کم افرادی مثل تاکدا شینگن و اوئه سوگی کنشن ظهور کردند که مدعی تسلط بر کل ژاپن بودند . اما اولین کسی که توانست واقعاً به این هدف برسد و با تسلط بر پایتخت امپراتور را تحت کنترل خود درآورده و شوگون های آشیکاگا را سرنگون کند اودا نوبوناگا بود . بعد از اودا قدرت به تویوتومی هیده یوشی رسید که بعد از تحقق کامل وحدت ژاپن به شبه جزیره کره لشکرکشی نمود . هیده یوشی قبل از مرگ در سال 1598 وصیت کرد قدرت به پسر خردسالش برسد ، اما چندی بعد توکوگاوا ایه یاسو توانست با سرکوب وفاداران به خاندان تویوتومی ، قدرت را بدست آورد و خاندان شوگونی توکوگاوا را تاسیس کند . البته شورش ها و جنگ داخلی تا سال 1638 ادامه یافت اما بیشتر جنبه مذهبی داشت چون برخی مردم و دایمیوهای ژاپن تحت تاثیر اروپائیان به مسیحیت گرایش یافته بودند و خاندان توکوگاوا شدیداً مخالف این موضوع بود و ضمن ممنوع نمودن ورود خارجی ها به ژاپن (که به سیاست انزوای خودخواسته معروف گردید) مسیحیان را بشدت سرکوب نمود . خاندان توکوگاوا و سیاست انزوایش تا اواسط قرن نوزدهم ادامه یافت و بعد از آن سد مقاومت در برابر ورود خارجی ها شکست ، خاندان توکوگاوا سقوط کرد و دوران انقلاب میجی و ظهور ژاپن مدرن آغاز گردید .}


(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن و غیراخلاقی ، بدون سانسور ، و به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی شود)

***

ببخشید که طولانی شد . دلم از دست صهیونیست ها خیلی پر است!

نقد کوتاه (45) - d

تصویر

برادران سوپرماریو سینمایی

The Super Mario Bros Movie
(2023)

با بیش از چهار دهه قدمت ، مجموعه بازی های ماریو (که وقتی بچه بودیم با نام " قارچ خور " می شناختیم!) ، را باید پردوام ترین مجموعه بازی الکترونیکی تاریخ نامید . مجموعه ایی که شاید بعضی ها باورشان نشود اما پرفروش ترین مجموعه بازی تاریخ هم هست که کمپانی سازنده آن (نینتندو) تاکنون دهها میلیارد دلار سود فقط از این مجموعه بازی به دست آورده . فهرستی نیست از پرفروش ترین بازی های الکترونیکی هفتگی ، ماهانه و سالانه که در جهان منتشر شود و نام حداقل یکی از بازی های پرشمار مجموعه ماریو در آن وجود نداشته باشد . و این وسط یک نفر در کمپانی فیلمسازی یونیورسال روزی از خودش پرسید چرا نشود یک انیمیشن سینمایی موفق و پرفروش از روی این بازی ها ساخت؟ البته که ایده تبدیل ماریو به فیلم قبلاً هم امتحان شده بود! صرف نظر از یک انیمه فراموش شده ژاپنی ، والت دیزنی در سال 1993 فیلم لایو-اکشن " برادران سوپرماریو " را روی پرده فرستاد که همچنان جزو بزرگترین شکست های تجاری و هنری این کمپانی محسوب می شود . اما انیمیشن " برادران سوپرماریو سینمایی " به کارگردانی آرون هاروث و مایکل ژلنیک (خالقان مجموعه " تیتان های نوجوان به پیش!") دقیقاً همان چیزی است که همه انتظارش را داشتند ؛ برای مخاطبان مجموعه بازی ها ، بامزه ، ساده و سرراست ، و برای تهیه کنندگان و سرمایه گذاران ، پرفروش و سودآور (این انیمیشن ساخته شده با بودجه 100 ملیون دلاری ، تاکنون بیش از یک میلیارد و 340 میلیون دلار در گیشه های جهان فروش داشته است!) شاید برای کسانی که به انیمیشن های داستانی و مفهومی پیکسار و والت دیزنی و تا حدود کمتری ، بقیه ، عادت کرده اند ، برادران سوپرماریو سینمایی زیادی ساده و احمقانه به نظر برسد ، اما خب ، دلیل محبوبیت این مجموعه هم در جهان همین است ؛ اصلاً مهم نیست شما به چه زبانی صحبت می کنید و آیا تاکنون اصلاً تجربه بازی کردن با کنسول را داشته اید یا نه؟ فقط چند دقیقه طول می کشد که بتوانید با تمام کردن اولین مرحله یکی از بازی های ماریو احساس خوشحالی کنید! داستان البته نه خیلی ساده فیلم از این قرار است ؛ لویجی و ماریو دو برادر لوله کش هستند که بعد از مدتها شاگردی ، تازه کسب و کار مستقل خودشان را راه انداخته اند . ماریو باهوش و ثابت قدم است اما لویجی دست و پا چلفتی و فاقد اعتماد به نفس و همیشه متکی به برادرش بوده تا جایی که حتی والدینشان هم احساس می کنند تقصیر ماریو است که برادرش اینطور بار آمده! یک روز اتفاقی آنها سر از مرکز لوله کشی فاضلات زیر شهر در می آوردند و به داخل لوله ایی پرتاب می شوند که حکم دروازه بین جهان ها را دارد . در حین انتقال ، دو برادر از هم جدا می افتند ؛ لویجی به سرزمینی تاریک و ترسناک تحت حکومت یک لاکپشت ظالم! به نام باوزر رانده می شود که می خواهد همه سرزمین ها را فتح کند و البته بزرگترین آرزویش ازدواج با پرنسس پیچ فرمانروای سرزمین قارچ هاست! ماریو هم به سرزمین قارچ ها می رسد و وقتی متوجه می شود چه اتفاقی برای برادرش افتاده سراغ پرنسس می رود تا با کمک او و ارتش پادشاهی جنگل (به رهبری کراکی کونگ و پسرش دانکی کونگ) باوزر و ارتشش را شکست داده و برادرش را نجات دهد ... انیمیشن " برادران سوپرماریو سینمایی " از نظر کیفیت گرافیکی هم چندان سطح بالا نیست (به هر حال نیازی هم به چشم نوازی خارق العاده نداشته!) و بیشتر بودجه تولیدش صرف استخدام بازیگران مطرح به عنوان صداپیشه شده : کریس پرات (ماریو) ، چارلی دی (لوئیجی) ، آنیا تیلور جویی (پرنسس پیچ) ، جک بلاک (باوزر) ، ست روگان (دانکی کونگ) و ... به همین دلیل شوخی های کلامی اش خیلی خوب جواب داده و حسابی تماشاگران را می خنداند . کسی که اولین بار در یونیورسال ایده این انیمیشن به ذهنش رسیده حالا پادشاه آنجاست و مطمئناً بزودی شاهد دنباله های برادران سوپرماریو سینمای هم خواهیم بود!



***

تصویر

استن لی

Stan Lee
(2023)

استن لی معروف ترین چهره در صنعت انتشار کامیک های تصویری آمریکاست . او برخلاف اغلب همکارانش به اندازه ابرقهرمانان مخلوق متعددش شناخته شده بود و چندین نسل از نوجوانان و جوانان آمریکایی را با این شخصیت های خیالی سرگرم نمود . مستند ساخته دیوید گلب که ترکیبی از تصاویر و مصاحبه های آرشیوی بجا مانده از لی و همکارانش و تصاویر انیمیشنی ساخته تیم مستندسازی است ، به زندگی شخصی و کاری وی بخصوص در نیمه نخست سال های زندگی او می پردازد . این مستند ، بجز یکی-دو مورد خیلی روی شخصیت های خلق شده توسط لی تمرکز نمی کند و بیشتر حواسش به خود او بوده و البته اشاره چندانی هم به سال های آخر فعالیت حرفه ایی لی نمی شود چون او در این سال ها بیشتر به عنوان یک مدیر پیشکسوت با قدرت اجرایی محدود شناخته می شد که مهمان همیشگی سخنرانی ها و فستیوال های با محوریت شخصیت های کامیک بوکی بود و اینکه سال های پایانی عمرش را صرف حضورهایی کوتاه و افتخاری در فیلم های متعدد مارول می کرد . در مجموع مستند استن لی راهنمای خوبی برای آشنایی با زندگی این شخصیت برجسته و تاثیرگذار فرهنگ عامه آمریکاست اما نکاتی را ناقص یا ناگفته باقی می گذارد ؛ به اینکه انگیزه های مختلف پشت خلق شخصیت ها چه بوده خیلی پرداخته نمی شود و البته اشاره چندانی هم به دوران طولانی 24 ساله (1972 تا 1996) ریاست استن لی به عنوان مدیر اجرایی بر انتشارات مارول کامیکز نمی شود و بیشتر تمرکز مستند روی 31 سال قبل از آن (1941 تا 1972) است که استن لی ویراستار ارشد انتشارات بوده .



***

تصویر

مرد مورچه ایی و زنبورک : شیدایی کوانتومی

Ant-Man and the Wasp : Quantumania
(2023)

بزرگترین مشکل " مرد مورچه ایی و زنبورک : شیدایی کوانتومی " این است که در راستای ادامه گسترش بی قاعده جهان سینمایی مارول ، زیادی خودش را جدی گرفته است . فیلم همچون دو قسمت قبلی توسط پیتون رید ساخته شده ، اما به اندازه آن دو فیلم بامزه و مفرح نیست و تنها هدف ، معرفی هرچه بیشتر یک ابرشرور مخوف به نام کانگ (جاناتان میجرز) بوده که هزاران نسخه از او وجود دارد و قبلاً یکی از آنها در قسمت پایانی فصل اول سریال لوکی کشته شده بود! فیلم حتی از منطق علمی درستی هم برخوردار نیست و با اینکه در فیلم های قبلی تلاش زیادی شده بود تا دنیای کوآنتومی براساس فرضیات علمی موجود توصیف و تصویر شوند ، در اینجا دیگر سازندگان کاری با فرضیات علمی نداشته و خودشان هر کاری دلشان خواسته انجام داده اند! اسکات لنگ (پال رید) حالا دیگر یک ابرقهرمان معروف و شناخته شده است و کتابی پرفروش درباره اتفاقاتی که در فیلم " انتقامجویان : پایان بازی " شاهدش بودیم نوشته و دوران خوبی را با هوپ (اونجلین لیلی) می گذراند . فقط با دخترش کیسی (کاترین نیوتون) مشکل دارد که حالا تبدیل به دختر جوان باهوش و سرکشی شده و دکتر هنک (مایکل داگلاس) هم دور از چشم اسکات به او آموزش داده است . کیسی دستگاهی ساخته که می تواند به عنوان یک فرستنده-گیرنده برای ردیابی و ارتباط با جهان کوانتومی به کار آید و آن را در حضور همه روشن می کند که با مخالفت ژنت (میشل فایفر) روبرو شده و دستگاه را خاموش می کند اما کار از کار گذشته و همه آنها به داخل جهان کوآنتومی کشیده می شوند . جهانی که کاشف به عمل می آید یک جهان کامل است با تمدن های متعدد هوشمند و توسط کانگ (که به خودش لقب فاتح را داده) به آشوب کشیده شده است . ژنت زمانی که در جهان کوانتومی به دام افتاده بود با کانگ آشنا شد اما بعد از اینکه فهمید او چه موجود ظالم و بی رحمی است وسیله ایی را که کانگ با آن می توانست از تبعید از جهان کوآنتومی فرار کند خراب کرد و بعد یک گروه مقاومت علیه او تشکیل داد تا اینکه طی اتفاقات فیلم دوم به جهان ما بازگشت . حالا کانگ دنبال دستگیری ژنت و خانواده اش است تا هم انتقام بگیرد و هم راهی برای بازسازی وسیله فرارش پیدا کند ... بزرگترین سئوالی که هنگام تماشای این فیلم برایم پیش آمد این بود که مگر طبق منطق فیلم های قبلی ، جهان کوآنتومی ، جهانی با ابعاد زیر اتمی نیست؟ آیا این زیر اتمی بودن به معنای کوچکی طول و عرض خود جهان کوآنتومی هم هست؟ چون انگار همه اتفاقات در یک محیط کوچک و محدود رخ می دهد ، همه همدیگر را می شناسند و گستردگی و تنوع زیستی بسیار در هم تنیده و نزدیک است . انگار که شده مصداق ضرب المثل " کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد " . و اما پرده آخر فیلم که دیگر واقعاً شورش را در آورده اند! خدایان باستانی به رهبری زئوس ، ابرموجودات سیاره خوار فیلم نامیرایان ، تالوکان های زیرآبی و ... و حالا هم لشکر کانگ ها! انگار مارولی ها نمی توانند تصمیم بگیرند جانشین شایسته تانوس برای به چالش کشیدن دوباره قهرمانانشان چه کسانی خواهند بود؟ حالا باز جای شکرش باقی است ابرشرور نگهبانان کهکشان 3 همانجا دخلش آمد!


(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن و ترسناک ، به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

نگهبانان کهکشان جلد سوم

Guardians of the Galaxy Vol.3
(2023)

جیمز گان بعد از ساخت دو فیلم اول " نگهبانان کهکشان " به بهانه محتوای غیراخلاقی و زننده توئیت هایش از دیزنی اخراج شد چون مسئولان دیزنی اعتقاد داشتند بیشتر مخاطبان فیلم های گان نوجوانان و جوانان هستند که پس از پسندیدن این دو فیلم دنبال کننده کانال وی شده اند و گان بدون توجه به این مسئله همچنان از ادبیات نامناسب برای افراد زیر 18 سال استفاده می کرده است که البته تعداد زیادی از آنها هم علیه ترامپ بودند! رقیب ، یعنی برادران وارنر ، فرصت را دید و گان را در هوا قاپید! بعد از ساخت جوخه انتحاری 2021 و سریال صلح ساز برای برادران وارنر ، دیزنی تحت فشار هواداران ، مجبور شد بار دیگر کارگردانی قسمت سوم نگهبانان کهکشان را به گان بسپارد . البته فعلاً این آخرین فیلمی است که جیمز گان برای دیزنی و مارول ساخته چون قرارداد بلند مدت با وارنرها بسته و جایگزین زک اسنایدر در مقام توسعه دهنده ارشد جهان سینمایی DC شده است! با این توضیحات ، خیلی از منتقدان و تماشاگران اعتقاد دارند " نگهبانان کهکشان جلد سوم " بهترین فیلم ابرقهرمانی مارول-دیزنی در دو سال گذشته (بعد از " مرد عنکبوتی : راهی به خانه نیست ") می باشد ، اما به پای دو فیلم قبلی اش نمی رسد . بزرگترین دلیل اینکه بینندگان از تماشای این فیلم راضی بوده اند این است که برخلاف اغلب فیلم های اخیرشان ، کاری به توسعه جهان سینمایی مارول ندارد ، راه خودش را می رود و داستان خودش را تعریف می کند و در آخر روزنه ایی باز می گذارد برای ادامه داشتن های بعدی . و دلیل اینکه به خوبی دو نگهبانان کهکشان قبلی نیست ، به روح خود فیلم بر می گردد ، روحی که باید توسط یک فیلمساز آزرده خاطر به آن تزریق می شده . در نتیجه جلد سوم به فیلمی تبدیل شده که یکی از خلاق ترین فیلمساران حال حاضر هالیوود ساخته چون فقط باید ساخته می شد! در فیلم میان وعده ایی " نگهبانان کهکشان ویژه تعطیلات " دیده بودیم که پیتر کوئیل-استار لرد (کریس پرات) و دوستانش ناکجا را از مجموعه دار خریده و سر و سامان داده اند . بعد از ماجراهای تعطیلات ، به نظر می رسد پیتر همچنان افسرده است و دوستانش فکر می کنند دلش برای خانه و خانواده اش روی زمین تنگ شده . اما ورود ناگهانی آدام وارلاک (ویل پولتر) پسر عایشه (الیزابت دی بیکی) که دنبال دستگیری راکت (با صدای بردلی کوپر) است همه چیز را به هم می ریزد . نگهبانان آدام را فراری می دهند اما راکت به سختی مجروح می شود و بخاطر سیستم انهدام خودکار داخل بدنش ، تجهیزات پزشکی روی او کار نمی کند . تنها راه نجات راکت این است که نگهبانان به مقر شرکت کهکشانی اورگوکوپ بروند و کدهای خنثی سازی را از آنجا بدزدند و برای این کار از گامورا (زویی سالدانا) که در ورژن جدیدش رابطه خوبی با پیتر ندارد ، کمک می گیرند . اما این شرکت توسط شخصی اداره می شود که خودش را تکامل گر اعظم (چادویک ایوجی) می نامد و دنبال راهی است تا کامل ترین شکل حیات را خلق کند و راکت را کلید رسیدن به خواسته اش می داند ...


(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن ، به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

شزم! خشم خدایان

Shazam! The Fury of the Gods
(2023)

نقطه ضعف اصلی فیلم دوم شزم! در نحوه پیاده سازی فیلمنامه اش است! فیلمنامه ایی که به نظر می رسد مفصل تر بوده ، اما برای کاستن از زمان فیلم ، بدون ویرایش دوباره ، فقط بخش هایی از آن حذف شده! نتیجه اینکه عشق بین فردی (جک دیلان گریزر) و آنتیا (ریچل زیگلر) اصلاً باور پذیر نیست و یکی از چرخ های حرکتی ماشین فیلم عملاً نمی چرخد! حالا عیب و ایرادهای دیگر به کنار! نقطه قوت فیلم هم درست مثل قسمت اول ، تعامل بین اعضا خانواده است که به بهترین شکل ممکن اجرا شده و بیننده کاملاً باور می کند در حال تماشای یک خانواده واقعی است (هرچند حتی در داستان هم واقعاً خانواده خونی نیستند) . طنز کلامی فیلم هم خوب است و بخصوص جک دیلان گریزر حالا 20 ساله که تقریباً تمامی بار کمدی فیلم را بر دوش داشته ، بخوبی از عهده وظیفه اش برآمده! داستان " شزم! خشم خدایان " ، که همچون قسمت اول توسط دیوید اف سندبرگ کارگردانی شده ، از این قرار است : بعد از ماجراهای فیلم اول بیلی (آشر آنجل) و دوستانش عصای شکسته خدایان را فراموش کردند ، عصا سر از زباله دانی در آورد اما بعداً معلوم شد چه گنجی است و به موزه آتن اهدا شد . حالا دختران اطلس یعنی هیسپریا (هلن میرن) و کالیپسو (لوسی لئو) به موزه حمله کرده و عصا را به چنگ آورده اند . آنها هزاران سال قبل توسط شورای جادوگران زندانی و تبعید شده بودند تا نتوانند در زندگی انسان ها مداخله کنند و اکنون خواهان انتقام هستند بنابراین با کمک جادوگر (دجیمون هانسون) که زندانی آنهاست عصا را بازسازی می کنند . از آن طرف بیلی و خانواده اش درگیر مشکلات خودشان هستند و هنوز نتوانسته اند یک تیم ابرقهرمانی کامل و بی عیب و نقص باشند . بیلی علاقه پنهانی به زن شگفت انگیز (گیل گادوت) دارد و فکر می کند در قالب شزم بزرگسال می تواند نظر او را جلب کند . اما با هشدار جادوگر ، خواب و خیال های بیلی به هم می ریزد و خودش را آماده مقابله با دختران اطلس می کند . فردی که احساس می کند لایق توجه بیشتری است در مدرسه با دختر زیبایی (ریچل زیگلر) آشنا می شود که در واقع کوچکترین دختر اطلس است و می خواهد به او نزدیک شود تا گروه ابرقهرمانان را به دام بیاندازد اما خیلی زود عاشق هم می شوند و ... و در نهایت دو نکته ؛ اولاً همانطور که در فیلم " بلک آدام " هیچ اشاره ایی به شزم نشد ، در این فیلم هم هیچ اشاره ایی به شخصیت بلک آدام نمی شود ، انگار نه انگار که منشا پیدایش هر دو کاراکتر از یک سرچشمه است و می شد با اشاره ایی هرچند مختصر داستان آنها را به هم پیوند داد . دوماً ، کمپانی برادران وارنر ید طولایی در ساخت فیلم های مورددار دارد و گاو پیشانی سفید هالیوود است ، اما به نظر می رسد گردانندگان جهان داستانی DC در این کمپانی ، خیلی علاقه ایی به همراهی با موج های ضد اخلاقی اخیر ندارند و فقط از سر اجبار همراهی می کنند! آن از کاراکتر ه.مجنس.ب.از نچسب سریال صلح ساز که بود و نبودش در داستان تاثیری نداشت! این هم از " شزم! خشم خدایان " که خیلی مسخره و ظاهراً از سر اجبار اشاره کوتاهی به همج.نس.باز بودن کاراکتر " پدرو " می کنند تا قاعده دیکته شده از سوی بالاسری ها (اینکه هر فیلم و سریالی که 5-6 کاراکتر اصلی دارد ، یکی شان باید حتماً منحرف باشد!) را رعایت کرده باشند ، بدون اینکه اصلاً این مسئله کوچکترین تاثیری در فیلم داشته باشد!


(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن و ترسناک ، به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

جان ویک بخش چهارم

John Wick Chapter 4
(2023)

همیشه موقع تماشای فیلم های جان ویک از خودم می پرسم " پس پلیس ها کجا هستند؟ " . در واقع در کل 4 فیلم جان ویک ما فقط یک بار پلیس را می بینیم ؛ در اوایل فیلم نخست که پلیسی درب خانه جان (کیانو ریوز) را می زند و خیلی دوستانه از او می پرسد آیا مشکلی وجود دارد؟ و وقتی جنازه یکی از دشمنانش را در راهرو خانه می بیند متوجه می شود که نباید دخالتی بکند! چاد استالسکی برای فیلم چهارم سنگ تمام گذاشته و نتنها کشت و کشتارها جذابیت و ظرافت چند برابری پیدا کرده اند ، بلکه کیفیت فیلمنامه هم ارتقا یافته و مثل قسمت های قبلی فقط بهانه ایی برای رفتن از این قتلگاه به آن قتلگاه نیست! حتی کاراکترهای فرعی هم جذاب تر شده اند و دیگر تمام حواس تماشاگر به ویک نیست! در ادامه داستان فیلم های قبلی ، این بار ویک تصمیم گرفته سراغ خود انجمن برود و با نابود کردن آن آزادی اش را بدست آورد . در مقابل انجمن هم به مارکیز وینسنت (بیل اشکاسگارد) برای مقابله با ویک اختیار تام داده . مارکیز ابتدا سراغ هتل کانتیناتال نیویورک می رود ، هتل را منفجر و شارون (لنس رودریک) سر نگهبان هتل را جلوی چشم وینستون (ایان مک شین) می کشد . هدف بعدی جستجو برای یافتن جان ، هتل کانتینانتال اوزاکا با مدیریت شیمیزو (هیرویوکی سانادا) است در حالی که جان تازه وارد هتل شده ، آکیرا (رینا ساوایاما) سر نگهبان هتل و دختر شیمیزو ، با حضور جان در آنجا مخالف است ، همراه افراد پرشمار مارکیز در حمله به هتل ، یک دوست قدیمی مشترک جان و شیمیزو به نام کین (دنی ین) هم حضور دارد که سال ها قبل برای اینکه از جامعه آدمکشان کنار بکشد خودش را نابینا کرده اما حالا با تهدید دخترش از سوی مارکیز مجبور شده به جنگ ویک بیاید ، و در کنار همه اینها یک آدمکش مرموز و بی نام (شامیر اندرسون) هم آنجا می پلکد که حاضر است ویک را بکشد اما فقط وقتی که جایزه تعیین شده برای سر ویک آنقدر که او می خواهد بالا باشد ... " جان ویک بخش چهارم " پایانی ظاهراً قطعی دارد ، اما آیا ویک برای همیشه رفته است؟ آیا آکیرا ، کین را خواهد کشت؟ و در فیلم مرموز " بالرین " که قرار است سال آینده به عنوان اسپین آف مجموعه ویک اکران شود ، چه خواهد گذشت؟ تنها چیزی که فعلاً درباره داستان آن فیلم می دانیم این است که شخصیت اصلی اش (با بازی آنا دی آرماس) همان بالرین جوانی است که در قسمت سوم برای چند ثانیه دیده بودیم! یعنی تمام شخصیت های فرعی جذاب معرفی شده در مجموعه کشک!


(تماشای این فیلم به دلیل سکانس های متعدد خشن ، برای افراد کمتر از 18 سال اکیداً ممنوع است)

نقد کوتاه (45) - c

تصویر

سریال
آخرین پادشاهی
فصل اول تا پنجم

The Last Kingdom
(2015-2022)

و

سینمایی
آخرین پادشاهی : هفت پادشاه باید بمیرند

The Last Kingdom : Seven Kings Must Die
(2023)

این محصول شبکه BBC را می توان پاسخی در برابر سریال محبوب " وایکینگها " دانست ، هرچند که در ابتدا شروع چندان طوفانی نداشت اما بتدریج محبوبیتش افزایش یافت و در پایان بجای فصل ششم ، یک فیلم سینمایی (پخش شده از نتفلیکس به کارگردانی ادوارد بازلگیت) حسن ختامش گردید . داستان سریال " آخرین پادشاهی " برگرفته از مجموعه رمان های " قصه های ساکسونی " نوشته برنارد کورنوال است که متنی نیمه تاریخی - نیمه تخیلی دارد . قهرمان این مجموعه شخصیتی است خیالی (با بازی بتدریج پخته شده الکساندر دریمون) که براساس ادعای کورنوال تجمع یافته چندین شخصیت تاریخی واقعی در یک نفر است! کورنوال که در واقع خودش را از نسل حکمرانان باستانی منطقه بونبرگ (در منتها علیه شمال انگلیس و در مرز اسکاتلند) یکی از لوکیشن های اصلی داستانش ، می داند ، بیشترین الهام را از شخصیت اوترد خونین گرفته که سال 1016 میلادی در جریان جنگ های بین انگلستان و دانمارک به قتل رسید . اما بستر تاریخی وقوع داستان به بیش از یک قرن پیش از اوترد خونین واقعی باز می گردد ؛ آزوالد پسر دوم اوترد حاکم بونبرگ پس از اینکه برادر بزرگترش به دست وایکینگ های دانمارکی به قتل می رسد (در طول سریال به ندرت از واژه وایکینگ استفاده می شود و تقریباً همیشه مهاجمان شمالی را با نام دان ها (دانمارکی ها) معرفی می کنند . واژه وایکینگ در فیلم " هفت پادشاه باید بمیرند " بیشتر استفاده می شود) ، دوباره غسل تعمید داده شده و اوترد پسر اوترد نامیده می شود . سپس در جنگی که رخ می دهد اوترد پدر کشته شده و اوترد پسر اسیر یکی از فرماندهان دان به نام راگنار می شود . راگنار به تدریج به اوترد علاقه مند می شود و زمانی که عموی اوترد سعی می کند آزادی پسرک را بخرد چون متوجه شده عمو قصد کشتن برادر زاده و تصاحب جایگاهش را دارد ، از این کار خودداری کرده و پسر را نزد خودش نگه می دارد . سال ها می گذرد و اوترد با فرهنگ مشرکانه دانمارکی پرورش یافته و خودش را اوترد پسر راگنار می داند ، اما یک شب در حمله یکی از افراد سابق راگنار که از او کینه به دل دارد ، راگنار و همسرش کشته می شوند و دخترشان تیرا اسیر می شود اما اوترد و نامزدش سیگرید می گریزند ... تا اینجا همه این اتفاقات مربوط به قسمت اول فصل اول بود! در ادامه داستان اوترد به وسکس می رود و با آلفرد شاهزاده (و کمی بعد پادشاه) وسکس آشنا می شود . رابطه آنها سال ها با فراز و نشیب بسیار ادامه می یابد ، آلفرد مسیحی معتقد و متعصبی است و با وجود اعتمادی که به اتورد دارد ، کافر بودن او را نمی پذرد و همیشه به دنبال راهی برای آزار دادن و متعهد نمودن اتورد به خودش است و با اینکه اوترد چندین بار آلفرد و پادشاهی اش را نجات می دهد و حتی عظمت می بخشد ، باز خشم و کینه روی دوستیشان سایه می اندازد . بعد از مرگ آلفرد ، اوترد به پسرش ادوارد هم خدمت می کند و همان رابطه پر فراز و نشیب ادامه می یابد . فیلم " هفت پادشاه باید بمیرند " هم به اوایل حکومت اتلستن می پردازد . اتلستن با کشتن برادرش به حکومت می رسد و تحت نفوذ کشیش جوان و منحرفی شروع به دشمنی با اوترد کرده و او را تبعید می نماید و سپس به جنگ اسکاتلند می رود اما اوترد متوجه می شود آن کشیش در واقع جاسوس وایکینگ هاست که با تبدیل کردن اتلستن به یک پادشاه خودکامه و حذف وفادارترین افرادش ، حکومتش را ضعیف کرده و قصد تصرف انگلستان را دارند و ... بزرگترین مشکل داستان " آخرین پادشاهی " به شخصیت خشک و غیر قابل انعطاف اوترد باز می گردد . با اینکه اوترد در مجموع کاراکتری کاریزماتیک و محبوب است ، اما یک دندگی و نادانی خاصی در شخصیتش دارد و در طول سریال بارها از یک سوراخ گزیده می شود و خیلی راحت توسط پادشاهان (بخصوص آلفرد) بازی می خورد! اوترد زندگی دوگانه ایی دارد و روی مرز کافر بودن یا مسیحی بودن حرکت می کند ، در حالی که خودش را مسیحی نمی داند و به خدایان دانمارکی اعتقاد دارد همواره نزدیک ترین مشاورانش کشیشان هستند! از طرف دیگر دانمارکی های زیادی را برای حفظ انگلستان می کشد و عملاً منفورترین فرد بین دان هاست! البته اوترد در فصل پنجم و بخصوص در فیلم پایان بخش مجموعه ، رفتاری عاقلانه تر دارد و کمتر بازیچه دیگران می شود ، اما باز هم از آن دست آدم های لجبازی است که اول شمشیر می کشند و بعد می پرسند! ریتم داستان هم در فصل اول و تا حدود کمتری در فصل دوم ، تند و شتابزده است و خیلی به تماشاگر مجال همراهی با کاراکترها را نمی دهد ، اما در فصل های بعدی سازندگان به پختگی و طمانینه بیشتری رسیده اند . ایراد دیگری هم که می توان به سریال گرفت یکنواختی گریم و حتی پوشش بیشتر کاراکترها ، بخصوص اوترد و افرادش است . با گذشت سال ها در طول داستان عملاً شاهد تغییر بسیار کم و نامحسوسی در گریم هستیم و اگر خود سریال اشاره نکند که از آخرین ماجرا چند سال گذشته ، بیننده خیلی راحت می تواند نتیجه گیری کند که فقط چند روز از ماجراجویی قبلی سپری شده است! تغییر گریم فقط در مورد شخصیت های بیمار و رو به موت کاربرد پررنگی دارد و در سایر موارد انگار فقط خرج اضافه ایی بوده که نادیده گرفته شده است!


(تماشای این سریال و فیلم دنباله آن ، به دلیل وجود سکانس های متعدد خشن و غیراخلاقی ، بدون سانسور و به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

پدر و سرباز

Father & Soldier
(2022)

در بخش قبلی گفتم که از نظر نگاه به جنگ ، فیلم های جنگی سه دسته هستند . حالا باید بگویم دسته چهارمی هم وجود دارد! فیلم هایی که تکلیف خودشان را با بیننده مشخص نمی کنند! " پدر و سرباز " ساخته ماتئو وادپید ، محصول مشترک فرانسه و سنگال ، در این دسته قرار می گیرد! این فیلم هم ظاهری قهرمانی دارد ، هم انسانی و هم ضد جنگ ، اما در عمل نه قهرمانی است ، نه انسانی و نه ضد جنگ! روزهای اوج جنگ جهانی اول است و فرانسوی ها برای جبران کمبود نیروی انسانی در خط مقدم به مستعمرات آفریقایی رو آورده و جوانان عمدتاً مسلمان را به زور راهی جبهه غرب اروپا می کنند . ترینو (السن دیونگ) یکی از این جوانان است و پدرش باکاری (عمر سای) برای نجات او داوطلبانه وارد ارتش می شود و به هر دری می زند تا راهی برای فراری دادن پسرش پیدا کند . اما ترینو که ابتدا تحت تاثیر پدرش قرار دارد ، کم کم جذب فرمانده واحدشان شده و با لیاقتی که از خود نشان می دهد خیلی زود معاون فرمانده شده و دیگر حاضر به همراهی با پدرش برای فرار نیست ... شخصیت ترینو در این فیلم حکم قهرمانی را دارد که حاضر به پشت کردن به همرزمانش نمی شود و در نهایت هم به عنوان یک قهرمان پیش قبیله اش بر می گردد . از طرف دیگر پدرش به هر ترفندی برای فراری دادن او از جبهه متوسل می شود اما در نهایت در راه نجات او از مهلکه نبرد کشته می شود و استخوان هایش به شکلی نمادین زیر طاق پیروزی پاریس به عنوان سرباز گمنام دفن می گردد! اما این یک فیلم قهرمانانه نیست! چون اولاً ترینو و باکاری برخلاف میل و اراده شان و به زور به میدان جنگ فرستاده می شوند ، دوماً فرماندهان رده بالای جنگ (در اینجا یک ژنرال به شکلی نمادین که اتفاقاً پدر فرمانده واحد هم هست!) هیچ علاقه ایی به جان سربازانشان ندارند و خیلی راحت آنها را به کشتن می دهند حتی اگر پسر خودشان باشد! و سوماً عملاً این جنگ هیچ حاصلی ندارد و فقط لجبازی فرمانده واحد با پدرش است که در نهایت جانش را برای این لجبازی می بازد! اما این فیلم انسانی هم نیست! چون هرچه ترینو به فرمانده نزدیک تر می شود از پدرش دورتر می شود و کم کم علیه او موضع گیری می کند و به عنوان قهرمانی نزد قبیله اش بر می گردد که برای رسیدن به این موقعیت از پدر خودش گذشته است! و البته که این یک فیلم ضد جنگ هم نیست! چون وقتی ترینو همدستان پدرش را می بیند که بخاطر تلاش برای فرار دار زده شده اند کوچکترین احساس تاسفی نمی کند و در نهایت هم با سری افراشته و مدال هایی روی سینه پیش قبیله اش بر می گردد یعنی از آنچه پشت سر گذاشته پشیمان نیست!


(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن ، به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

زمین سرگردان 2

The Wandering Earth II
(2023)

یادتان هست هزاران سال قبل ... نه ببخشید! چهار سال قبل ، در مورد فیلم اول چه نوشته بودم؟ : " ... فیلم از نظر جلوه های ویژه یک دستآورد بزرگ برای چینی هاست و نشان می دهد که رشد کردن در فرهنگ برآمده از سوسیالیسم تا چه اندازه می تواند ذهن یک فیلمساز خلاق را برای پرورش ایده های مبتنی بر بسیج توده ها در یک فیلم سینمایی علمی-تخیلی به ورای محدودیت های ذهنی فیلمسازان لیبرال هالیوود برساند ... " خب ، فیلم دوم (باز هم به کارگردانی فرانت گآئو) ، از نظر جلوه های ویژه ، داستان و بازیگری نسبت به فیلم اول رشد محسوسی دارد ، اما تقریباً فاقد آن حس تراوش شدن از یک ذهن خلاق پرورش یافته در یک فرهنگ برآمده از سوسیالیسم است! در اینجا برخلاف فیلم اول کارگردان بجای تمرکز روی لانگ شات و به تصویر در آوردن عظمت آنچه در جریان است ، بیشتر روی جزئیات و کلوزآپ داستان متمرکز شده و در نتیجه از آن حس دور شده است . داستان فیلم دوم برخلاف عنوان غلط اندازش در واقع پیش درآمد فیلم نخست است! بستر اصلی شکل گیری داستان درباره این است که چطور انسان ها بعد از اینکه فهمیدند خورشید حکم مرگ زمین را صادر کرده از بین ایده های مختلف که هرکدام موافقان و مخالفان خودش را دارد و حتی منجر به جنگ و درگیری می شود ، به راه حلی رسیدند که در فیلم نخست در حال اجرا بود . با این وجود اولویت داستان با شخصیت هاست ؛ شخصیت هایی که برخی منحصر به همین فیلم هستند و در رسیدن به هدف همکاری نمودند و برخی هم (بخصوص قهرمان اصلی و نهایی فیلم اول) چگونگی ورودشان را به مسیری نشان می دهد که منجر به حضور آنها در فیلم اول گردید . البته ایده اصلی داستان خیلی برای بینندگان توضیح داده نمی شود و با اینکه همانگونه که گفتم پیش درآمد فیلم اول است ، فرض سازندگان بر این بوده که همه تماشاگران فیلم اول را دیده اند و ایده کلی و اصلی دستشان است . ضمن اینکه در پایان فیلم اشاره مبهمی به رویدادی می شود که قرار است از نظر زمانی ، بعد از حوادث فیلم اول باشد ، که یعنی باید منتظر تبدیل شدن " زمین سرگردان " به یک سه گانه باشیم .


(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن ، به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

عملیات فورچون : ترفند جنگی

Operation Fortune : Ruse de Guerre
(2023)

آخر چرا کارگردان با استعدادی مثل گای ریچی نمی تواند همیشه فیلم خوب بسازد و آثارش باید یک خط در میان شنبه-یکشنبه باشند؟! بعد از فیلم سرگرم کننده " آقایان " ، که دیدم ، و فیلم " خشم مردانه " ، که ندیدم ، ریچی برای سومین بار متوالی سراغ ژانر اکشن رفته این بار با تم جاسوسی و کمی هم کمدی! او در کارهایش یا یک شخصیت را در مرکزیت داستان قرار می دهد (شرلوک هلمز ، شاه آرتور ، علاالدین و...) و بقیه کاراکترها را در اطرافش می چیند ، یا چندین شخصیت را به شکلی موازی در مرکز داستان می گذارد و هر بخش از داستان را از نگاه یکی از آنها روایت می کند (قاپ زنی ، مردی از آنکل ، آقایان و ...) . در هر دو حالت ، اگر تهیه کنندگان دستش را در پرداخت داستان و کاراکترها باز گذاشته باشند ، نتیجه عالی است و اگر به شکلی دستوری و دیکته شده فیلم را بسازد با اثری متوسط یا حتی ضعیف روبرو می شویم . به جرات می توانم بگویم " عملیات فورچون : ترفند جنگی " اولین فیلمی است که ریچی در آن دستش کاملاً باز بوده و هیچ محدودیتی نداشته اما نتوانسته به نتیجه ایی عالی دست پیدا کند! مشکل هم از یکنواخت نبودن پرداخت کاراکترهاست ، چون این فیلم جزو دسته فیلم های چند شخصیتی ریچی است ، اما تعادل مناسبی بین پرداختن به این شخصیت ها نبوده و هرکدام ساز خودشان را می زنند! چیزی که مسئولان رده بالا نمی دانند چیست از یک آزمایشگاه دولتی دزدیده شده و از نظر ناتان (کری الویس) ، اورسون فورچون (جیسون استتهام) با همه ضعف های شخصیتی که دارد ، بخصوص اعتیاد شدیدش به الکل ، بهترین گزینه برای کشف حقیقت پشت این اتفاق و پس گرفتن مورد ربایش شده است . آنها متوجه می شوند یک مولتی میلیارد خوش نام و صلح طلب (باز هم رسیدیم که دشمنی هالیوود با این قشر!) به نام گرگ (هیو گرانت) احتمالاً پشت این ماجراست و از آنجایی که گرگ علاقه زیادی به یک ستاره هالیوودی به نام دنی (جاش هارتنت) دارد ، اورسون و افرادش در قالب تیم همکاران دنی او را مجبور به ملاقات با گرگ می کنند و متوجه می شوند او واسطه معامله پروژه ربوده شده بین دو گروه دیگر است ، اما از طرف دیگر یکی از همکاران سابق اورسون به نام مایک (پیتر فردیناندو) با تیمش دنبال این سوژه هستند و مرتباً در کار تیم اورسون خرابکاری می کنند ... قرار بوده کاراکتر اورسون کاراکتر محوری فیلم باشد ، اما برخلاف اغلب نقش آفرینی های این سبکی قبلی جیسون استتهام ، این بار کاراکترش خیلی تخت و تک بعدی و فاقد عمق است و استتهام هم با وجود تلاش زیادی که داشته ، نتوانسته جنبه های مختلف این شخصیت را به نمایش درآورد و بیشتر موارد لیست بلندبالایی که در ابتدای فیلم به عنوان رذایل اخلاقی کاراکتر اورسن ردیف می شوند در همان کلمه باقی می مانند . از طرف دیگر ، از جایی به بعد توجه فیلمساز معطوف به کاراکتر گرگ می شود و هیو گرانت همیشه بامزه و خوره این قبیل نقش ها ، صحنه را از آن خود می کند تا جایی که در پایان فیلم حتی جزو آدم خوب ها قرار گرفته و به پاداشش می رسد!


(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن و غیر اخلاقی ، بدون سانسور و به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

65

65
(2023)

فیلم علمی-تخیلی 65 ایده جذابی داشته و بخاطر همین ایده بوده که تهیه کنندگان حاضر به سرمایه گذاری روی پروژه اسکات بک و برایان وودز شده اند ؛ زوجی هنری با دو دهه سابقه ساخت فیلم های مستقل کم هزینه و شکست خورده که بعد از مشارکت در نگارش فیلمنامه قسمت اول " یک جای ساکت " ، حس کرده اند می توانند قدم های بزرگتری بردارند ، اما کیفیت نهایی فیلم 65 نشان می دهد که آنها مرد این میدان نیستند! مایلز (آدام درایور ، که بازی اش تنها نکته واقعاً مثبت و بی عیب این فیلم است) خلبان مفلس سفینه های فضایی بین سیاره ایی است که پول مخارج درمان دختر بیمارش را ندارد برای همین حضور در یک ماموریت طولانی مدت را قبول می کند . سفینه صاف از بین یک میدان سیارکی سردر می آورد و مایلز به ناچار آن را روی یک سیاره ناشناخته می سقوطاند! (که خیلی راحت و بدون کوچکترین تعلیقی به ما گفته می شود زمین 65 ملیون سال قبل است!) بیشتر سرنشیان سفینه که در محفظه های خواب مصنوعی بودند کشته می شوند و فقط یک دختر بچه به نام کوآ توسط مایلز نجات پیدا می کند . زبان مادری کوآ با مایلز فرق می کند در نتیجه برقراری ارتباط بین دو طرف سخت است . از سوی دیگر بخش نجات سفینه در فاصله ایی دور سقوط کرده و مایلز و کوآ باید از بین انبوهی از دایناسورهای گوشت خوار خود را به آن رسانده و قبل از اینکه سیارکی غول پیکر با زمین برخورد نماید این سیاره را ترک کنند ... فیلمنامه پر از اشتباه و انحراف و انواع و اقسام های گاف های علمی است! دایناسورها هم که فقط بسیج شده اند برای کشتن و خوردن این دو انسان نحیف و فسقلی و هیچ کار دیگری ندارند! خلاصه که این از آن دست فیلم هایی نیست که بگوییم فقط پسر بچه های 10-12 از آن خوششان خواهد آمد! چون بیشتر پسربچه ها عاشق دایناسورها هستند و تصویر زشت و پلید دایناسورهای این فیلم را نخواهند پذیرفت!


(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

سیاهچاله ها و اژدهایان : شرافت دزدها

Dungeons & Dragons : Honor Among Thieves
(2023)

فیلم ساخته جاناتان گلداشتاین و جان فرانسیس دالی (یک زوج هنری دیگر) با یک بودجه 150 ملیون دلاری ساخته شده و فقط کمی بیش از 200 ملیون دلار فروش داشته! و متاسفانه این شکست تجاری فقط محصول پیش داوری هاست! سابقه هنری گلداشتاین و دالی چندان درخشان نیست و مهمترین کارشان نگارش فیلمنامه " مرد عنکبوتی : بازگشت به خانه " بوده و در کنار آن چندین فیلم کمدی متوسط و نچندان موفق . ایده تبدیل بازی محبوب سیاهچاله ها و اژدهایان به فیلم سینمایی هم قبلاً امتحان شده و نتیجه فاجعه بار بوده! پس از نظر تماشاگران چرا این بار باید اوضاع متفاوت باشد؟ و متاسفانه یا خوشبختانه اوضاع متفاوت بوده است! خوشبختانه از این نظر که با فیلمی نسبتاً خوش ساخت و بامزه طرف هستیم که در خلق دنیای خیالی داستان بازی موفق است ، و متاسفانه از این لحاظ که بخاطر پیش داوری ، فیلم فروش بالایی نداشته و فعلاً خبری از دنباله برای آن نخواهد بود! البته سازندگان هم با آگاهی از اینکه احتمالاً چنین اتفاقی خواهد افتاد ، داستان را نیمه تمام رها نمی کنند تا مثل خیلی موارد دیگر ، بقیه داستان و سرنوشت کاراکترها حواله به دنباله های احتمالی نشود! ادگین (کریس پین در بامزه ترین حالت ممکن اش!) یک مامور هارپر سابق و دزد فعلی است که بعد از فوت همسرش ، تصمیم می گیرد هرطور شده لوح زنده کردن مردگان را بدزد اما همراه یکی از افرادش به نام هولگا (میشله رودریگوئز) به دام می افتد و زندانی می شوند . آنها دو سال را در زندانی می گذارند تا اینکه موفق می شوند در یک فرصت مناسب فرار کنند (نکته بامزه اینجاست که درست قبل از اقدام به فرار آنها ، حکم عفو مشروطشان صادر شده است!) . بعد خبردار می شوند که یکی از همدستانشان به نام فورگ (هیوگرانت) لرد معروفی شده و برای خودش برو و بیایی دارد و سرپرستی دختر ادگین را هم برعهده دارد . آنها به دیدن فورگ می روند اما خیلی زود معلوم می شود این فورگ بوده که به آنها خیانت کرده تا دستگیر شوند و حالا هم دختر ادگین را طوری شستشوی مغزی داده که حاضر نمی شود همراه پدرش برود . بعد از اینکه ادگین و هولگا از دست افراد فورگ فرار می کنند تصمیم می گیرند یک تیم جدید تشکیل داده و به خزانه فورگ دستبرد بزنند اما ...


(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)

نقد کوتاه (45) -  b

تصویر

منو

The Menu
(2022)

قبلاً هم اشاره کرده بودم که جریان چپ حاکم بر هالیوود میانه چندان خوبی با قشر سرمایه داران کارآفرین صاحب ابر شرکت های مدرن ندارند . سه فیلم اولی که در این بخش معرفی کرده ام ، هر یک به شکلی نشان دهنده این مسئله هستند . فیلم منو (اشاره به لیست های غذای رستوران) ساخته مارک میلود (که سابقه چندان خوبی در سینما ندارد و بیشتر در تلوزیون فعال بوده - از جمله کارگردانی 6 تا از اپیزودهای کم چالش تر سریال " بازی تاج و تخت ") فیلمی است که برخلاف ظاهرش بیننده را جذب و میخکوب می کند و با اینکه شاید داستان فیلم برای علاقه مندان همیشگی ژانر اسلشر آشنا باشد ، باز می توان آن را به عنوان فیلمی اورژینال و غافلگیرکننده معرفی نمود ؛ تعدادی از افراد قشر مرفه که ظاهراً تصادفی با هم همگروه شده اند اما بعداً معلوم می شود که اینطور نبوده ، با خرید بلیط های یک شب رویایی در یک رستوران استثنائی با مدیریت معروف ترین سرآشپز دنیا ، راهی یک جزیره مرموز و دور افتاده می شوند . سرآشپز (با بازی بشدت هراس آور رالف فاینس) و تیم همکاران پرشمارش قول یک شب فراموش نشدنی با بهترین منوی غذایی ممکن را به مهمانان می دهند ، اما یک اشکال وجود دارد ، تایلر (نیکلاس هولت) که عاشق آشپزی است و تمام تلاشش را می کند که به چشم سرآشپز بیاید ، میانه اش با نامزدش به هم خورده و برای اینکه پول بلیط دوم هدر نشود یک دختر کاسب به نام مارگوت (آنی تیلور جویی) را با خود همراه کرده ، کسی که قرار نبوده در آن جمع بخصوص حاضر باشد و نقشه های شلویک سرآشپز و همکارانش را به خطر انداخته است ... در ابتدا به نظر می رسد با یک فیلم داستانی صرف درباره آشپزی طرف هستیم اما هرچه پیش برویم کم کم متوجه می شویم یکجای کار می لنگلد و بعد از یک سوم ابتدایی فیلم کم کم خون و خونریزی آغاز می شود! هر یک یا چند نفر از مهمانان نماینده یک قشر خاص از طبقه مرفه هستند ، قشری که طبق منطق داستان زالو صفتانه خون افراد جامعه را مکیده و پروارتر شده اند و حالا شلویک می خواهد از آنها انتقام بگیرد . تنها نکته ایی که در فیلم ناگفته و بدون توضیح می ماند دلیل همراهی و همدستی همکاران و زیردستان سرآشپز با نقشه است . انگیزه های شلویک کاملاً تشریح می شوند و برای بیننده قانع کننده هستند ، اما همکارانش چی؟ همکارانی که می دانند قرار است در پایان شب چه اتفاقی بیافتد اما باز هم مشتاقانه با نقشه همکاری می کنند و حتی سر پیشخدمت نسبت به توجه سرآشپر به مارگوت حسادت می کند در حالی که می داند قرار نیست صبح را ببینند!


(تماشای این فیلم به دلیل وجود سکانس های متعدد خشن ، به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

شب خشونت آمیز

Violent Night
(2022)

" شب خشونت آمیز " هم فیلمی است که غافلگیرتان می کند! فقط با یک عبارت می توانم کلیت فیلم را برایتان توضیح دهم : " بابانوئل جان سخت! " . تامی ویرکولا تاکنون چندین فیلم عجیب و نامتعارف ساخته اما معروف ترین فیلم هایش اتفاقاً آنهایی بودند که کمتر عجیب بودند و تماشاگران عادی بیشتر می توانستند با آنها ارتباط برقرار کنند (" هانسل و گرتل : شکارچیان جادوگر (2013) " و " چه اتفاقی برای دوشنبه افتاد (2017) ") . " شب خشونت آمیز " هم فیلمی است که با وجود ظاهر نامتعارف و غافلگیرکننده اش از عناصری آشنا بهره برده و در نتیجه تماشاگران بیشتری را به سمت خود جلب می کند ؛ بابا نوئل بددهن و سیاه مست خسته از روزگار (با بازی عالی دیوید هارپر که خوره اینطور نقش هاست!) در شب کریسمس مشغول وظیفه رساندن کادوهاست! او وارد خانه یک خانواده سرمایه دار می شود که در ظاهر با هم خوب هستند اما هرکدام نقشه های خودشان را برای چاپیدن همدیگر و بخصوص مادر خانواده (که مالک تمام ثروت است) دارند . این خانه پر از محافظان مسلح و خدمتکار و خدمه است اما معلوم می شود که یک گروه تبهکار بین آنها نفوذ کرده و با کشتن تمام پرسنل خانه ، اعضا خانواده را گروگان می گیرند . بابانوئل سعی می کند از وسط این بلبشو فرار نماید اما از یک طرف گوزن هایش بخاطر تیراندازی رم و فرار می کنند و از طرف دیگر کوچکترین عضو خانواده که یک دختر بچه است از او تقاضای کمک می کند و بابانوئل هم که معلوم می شود جنگجوی قابلی است و هیچ وقت به اینگونه درخواست ها نه نمی گوید وارد عمل می شود تا خدمت آدم بدها را به خونین ترین و وحشیانه ترین اشکال ممکن برسد! خلاصه که این فیلم یک اسلشر است! اما اسلشری که قربانیانش آدم بدها هستند!


(تماشای این فیلم به دلیل وجود سکانس های متعدد خشن ، به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

پیاز شیشه ای : یک چاقو کشی اسرار آمیز

Glass Onion : A Knives Out Mystery
(2022)

برخلاف نظر اغلب منتقدان که لب به تحسین " پیاز شیشه ای : یک چاقوکشی اسرار آمیز " گشوده و از کم توجهی به این فیلم در فصل جوایز ناراحت بودند ، شخصاً فیلم اول را بیشتر دوست داشتم! به دو دلیل ؛ اولاً کاراکترهای فیلم اول پرداخت بهتری داشتند و رفتارشان بهتر قابل درک بود ، و دوماً شخصیت اصلی یعنی کاراگاه بلانک (دنیل کریگ) در فیلم اول رفتار معقولانه تری داشت و با اینکه دیرتر از انتظار تماشاگران موفق به حل معمای قتل شد ، در نهایت توانست خودش را ثابت کند . اما کاراگاه بلانک فیلم دوم از همان اول رفتار عجیبی دارد و وقتی نوبت افشای حقایق می رسد آنقدر خود بزرگ بینانه و تحقیر آمیز رفتار می کند که با وجود اینکه کاراکترهای مقابلش عملاً آدم های خوبی نیستند ، اما تماشاگر را معذب و ناراحت می کند! یک سرمایه دار عجیب و مرموز به نام مایلز براون (ادوارد نورتون) طبق رسم هر ساله بهترین دوستان و شرکای کاری اش را به جزیره خصوصی اش دعوت کرده است ، اما این بار یک مهمان ناخوانده هم حضور دارد ، کاراگاه بلانک که ادعا می کند جعبه معمای حاوی دعوت نامه را به شکلی نامشخص دریافت کرده و راهی شده است . البته در بین دوستان براون یک نفر دیگر هم حضوری غیرمنتظره دارد ؛ اندی (جنل مونی) شریک سابق مایلز که بعد از یک دعوای حقوقی سخت ، سال ها از جمع آنها دوری کرده بود . مهمانان مایلز هر کدام داستان خودشان را دارند و به شکلی وابسته و در واقع مطیع مایلز هستند . فقط اندی و بلانک هستند که ساز خودشان را می زنند . در این میان مایلز ادعا می کند برای سرگرمی یک بازی معمای قتل طرح کرده اما بلانک اعتقاد دارد واقعاً قرار است قتلی رخ دهد بنابراین ... فیلمنامه رایان جانسون فوق العاده است و پیچش های داستانی آن میخکوب کننده ، اما در اجرا ، جدای از مواردی که در ابتدا گفتم ، بازی ها در سطح قابل قبولی نیستند و برخی (بخصوص دیو باتیستا) اصلاً متوجه لایه های مختلف نقششان نبوده و فقط هر آنچه به آنها گفته شده را اجرا کرده اند! ضمن اینکه در چند مورد به نظر می رسد کارگردان بجای منحرف کردن ذهن تماشاگران عمداً به آنها دروغ می گوید و این اشتباه بسیار بزرگی است! و در نهایت اینکه این فیلم نشان دهنده اوج نفرت هالیوود چپ از نئوسرمایه داران جدید است ، انگار نه انگار که خودشان در خانه های چندین ملیون دلاری زندگی می کنند و جواهرات چند صد هزار دلاریشان را در جشن ها و مراسمات به رخ می کشند!


(تماشای این فیلم به دلیل وجود سکانس های متعدد خشن ، و برخی سکانس های غیراخلاقی ، بدون سانسور و به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

آرژانتین 1985

Argentina 1985
(2022)

یک فیلم دادگاهی خوش ساخت و استاندارد به کارگردانی سانتیاگو میتری درباره مهمترین و جنجالی ترین پرونده قضایی تاریخ آرژانتین . در سال 1985 دادستان خولیو سزار استراسرا (ریکاردو دارین) از سوی دیوان عالی قضایی کشور مامور تشکیل پرونده علیه اعضا خونتای نظامی حاکم بر کشور طی سال های 1976 تا 1983 می شود (خونتا یک واژه اسپانیایی معادل شورای حکومتی است . منظور از خونتای نظامی شورای حکومتی چند نفره از افسران نظامی است که مشترکاً کشور را اداره کرده و رئیس حکومت رسمی ندارند . خونتای نظامی حاکم بر آرژانتین بعد از شکست در جنگ فالکند ، اعتبار سیاسی خود را از دست داد و مجبور به کناره گیری به نفع دموکراسی شد . در حال حاضر کشورهای بورکینافاسو ، چاد ، گینه ، مالی ، سودان و میانمار توسط خونتا یا شورای حکومتی نظامی اداره می شوند) . ژنرال های عضو خونتا متهم بودند که برخلاف ادعای خودشان از دستگیری ها ، شکنجه ها ، قتل ها و سربه نیست کردن های بیشمار مخالفان توسط اداره های اطلاعات و ضد اطلاعات ارتش و پلیس خبر داشته اند . هزاران صفحه مدرک و هزاران شاهد علیه آنها وجود دارد اما بزرگترین مشکل خولیو این است که هنوز مدت زیادی از کنار رفتن نظامیان نگذشته و آنها همچنان قدرتمند هستند و هواداران فراوانی دارند ، بنابراین کمتر کسی انتظار دارد نتیجه این دادگاه به ضرر ژنرال ها تمام شود اما ... فیلمنامه بسیار خوب پرداخت شده و برای مخاطب خارجی که شناخت چندانی از اوضاع سیاسی و اجتماعی آن زمان آرژانتین ندارد سردرگم کننده نیست . بازی ها هم عالی هستند و بخصوص شخص ریکاردو دارین بخوبی توانسته یکی از بهترین نقش آفرینی های تاریخ سینمای آرژانتین را به نمایش بگذارد . فیلم فقط دو ایراد جزیی دارد ؛ اولاً استراسرا با وجود موقعیت ممتازی که حتی پیش از تشکیل این پرونده داشته ، یک زندگی بسیار معمولی و محقرانه در یک آپارتمان نسبتاً کوچک دارد که باید نشان دهنده ساده زیستی و پاک دستی او باشد ، با این وجود کوچکترین توضیحی در این باره داده نمی شود و تماشاگر باید از همان ابتدا بپذیرد که او چنین شخصیتی بوده است! دوماً به کاراکتر پسر خولیو ، خاویر (سانتیاگو آرماس) ، زیادی پر و بال داده شده است! مطمئناً خاویر استراسرا واقعی به عنوان یک شاهد زنده ، یکی از منابع مهم فیلمنامه نویسان برای رسیدن به حقیقت بوده ، اما اینکه یک پسربچه 12-13 ساله در آرژانتین دهه هشتاد میلادی تا این حد باهوش باشد و به راحتی در پرونده به این مهمی سرک بکشد کمی غیرمنطقی است!


(تماشای این فیلم به دلیل متن سنگین و توصیف اعمال خشونت آمیز ، به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

بانشی های اینشرین

The Banshees Of Inisherin
(2022)

اگر بتوانید همه زوایای پیدا و پنهان اخلاقی و معنایی جدیدترین فیلم ساخته مارتین مک دوناگ را بفهمید ، شما یک فیلسوف هستید!!! بنده که همچین ادعایی ندارم فقط می دانم " بانشی های اینشرین " بین فیلم های آمریکایی سال 2022 از همه عجیب تر ، هنری تر و مفهومی تر است و جان می دهد برای آنچه برخی مسئولان سینمایی ایران تحت عنوان " سینمای معناگرا " عاشقش هستند حتی اگر دوزار در گیشه فروش نداشته باشند (البته این فیلم ساخته شده با بودجه 20 ملیون دلاری ، نزدیک به 50 ملیون دلار فروش داشته . خب پس غرب با کمبود فیلسوف مواجه نیست!) . فیلم قبلی کارگردان (سه بیلبورد خارج از ابینگ میسوری (2017) ) داستانی قابل توجه داشت و رفتار شخصیت ها پس از مشخص شدن انگیزه های پشتشان طبیعی و قابل فهم بود . اما بانشی های اینشرین (برخی به اشتباه نام فیلم را " ارواح اینشرین " ترجمه کرده اند ، اما اصطلاح بانشی در افسانه های سلتی به نوع خاصی از ارواح که به شکل پیرزن توصیف شده و با ایجاد سر و صدا و جیغ کشیدن باعث آزار انسان ها می شوند و نوید دهنده مرگ هستند - مرتبط با یکی از شخصیت های فرعی فیلم - اشاره دارد و بنابراین یک اسم غیر قابل ترجمه است!) داستان درست و درمانی به آن شکل که برای مخاطب عام ساده فهم شود ندارد و بسیاری از رفتارهای کاراکترها غیر قابل درک و توضیح هستند و همین هاست که جای بسط معنایی و بیرون کشیدن انواع تفاسیر را به فیلم می دهد . داستان فیلم را اگر بشود به شکلی قابل فهم توضیح داد ، از این قرار است : در جزیره کوچک اینشرین ، نزدیک ساحل ایرلند و در بحبوحه جنگ داخلی (که فقط صدای انفجارها و تیراندازی ها و دود آنها را از دور می شنویم و می بینیم و در جزیره جز حرف هایی پراکنده خبری از آن نیست) پادریک (کالین فارل در بهترین نقش آفرینی کارنامه هنری اش) جوانی ساده دل و وراج تنها دلخوشی اش گفتگوهای روزانه در کافه جزیره با کولم دوهرتی (برندان گلیسون همیشه عالی) است ، اما کولم ناگهان تصمیم گرفته دیگر با پادریک دم خور نباشد ، آنقدر ناگهانی که پادریک ابتدا به فکر می افتد نکند روز قبل حرفی زده که باعث آزردگی کولم شده ، اما بعداً متوجه می شویم که کولم در واقع دچار بحران میانسالی شده و به این نتیجه رسیده که زندگی اش تاکنون هیچ معنا و فایده ایی نداشته پس تصمیم گرفته یک آهنگ بسازد تا با آن ماندگار شود و وراجی های بی پایان پادریک مانع از تمرکز ذهنی او برای رسیدن به این هدف هستند! پادریک که نمی تواند این مسئله را درک کند همچنان اصرار دارد به هر طریقی به کولم نزدیک شده و با او معاشرت کند تا اینکه کولم تهدید می کند اگر پاتریک یک بار دیگر با او حرف بزند یکی از انگشتان دستش را قطع خواهد کرد! ... فیلم البته در کنار این رابطه پیچیده بین دو شخصیت اصلی که تنش بین آنها از اواسط فیلم رو به فزونی می گیرد ، چندین داستان فرعی هم دارد ؛ شیوون (کری کاندون) خواهر و تنها حامی پادریک که به نظر می رسد عاقل ترین و منطقی ترین آدم جزیره باشد اما ناگهان تصمیم گرفته آنجا را ترک (یا در واقع فرار کند) و به شهر برود . دومنیک (بری کوگان) جوانک کم عقلی که توسط پدرش ، تنها پلیس جزیره ، آزار داده می شود و تنها مرد جزیره است که صمیمانه شیوون را دوست دارد اما مرتباً از سوی او پس زده می شود و ... برای تماشگر عادی ، تماشا و درک بانشی های اینشرین سخت است و از نظر بنده ، این یک نکته منفی بسیار بزرگ برای هر فیلمی محسوب می شود . فیلمی معناگرا که نتواند معنایش را برای تماشاگر عادی توضیح دهد ، عملاً در معنا شکست خورده است! با این وجود باز هم می توان تماشای این فیلم را توصیه کرد چون بازی های فوق العاده کالین فارل ، برندان گلیسون و بری کوگان از آن جنس بازی هایی است که کیفیتش را در سال به اندازه انگشتان یک دست نمی توان تجربه کرد!


(تماشای این فیلم به دلیل متن سنگین و وجود برخی سکانس های خشن ، به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

در جبهه غرب خبری نیست

All Quiet On The Western Front
(2022)

فیلم های جنگی سینما را به سه دسته کلی می توان تقسیم نمود ؛ دسته اول فیلم های قهرمانی ، یعنی فیلم هایی که هدف سازندگان آنها نمایش یک یا چند کاراکتر قهرمان و تاثیر کارهای آنها بر پیروزی در جنگ است مثل " نجات سرباز رایان " یا تقریباً تمام فیلم های جنگی روسی . دسته دوم فیلم های انسانی ، یعنی فیلم هایی که صرف نظر از علت و شرایط وقوع جنگ و خوب یا بد بودن آن ، صرفاً به تلاش برای بقای یک یا چند کاراکتر در دل میدان جنگ می پردازد ، کاراکترهایی که در نهایت ممکن است قهرمان باشند اما زنده ماندن برایشان مهمتر است ، مثل فیلم های " جوخه " ، " خشم " ، " اسب جنگی " یا " 1917 " . دسته سوم فیلم های ضد جنگ هستند ، یعنی فیلم هایی که فقط روی جنبه های زشت و منفی جنگ تمرکز می کنند و اینکه جنگ چه بلایی (از نظر روحی و روانی) سر شخصیت های اصلی می آورد و آنها را نابود می کند حتی اگر زنده بمانند ، مانند فیلم های " اینک آخرالزمان " ، " غلاف تمام فلزی " ، " بیا و بنگر " و ... . " در جبهه غرب خبری نیست " جزو فیلم های دسته سوم قرار می گیرد و هرچند نمی توان آن را بهترین فیلم ضد جنگ دانست (چون بدون هیچ تردیدی و با اختلاف بسیار زیاد ، فیلم روسی! " بیا و بنگر " ساخته الم کلیموف در سال 1985 ، بهترین فیلم ضد جنگ تاریخ سینماست!) مطمئناً جزو بهترین هاست! البته این سومین " در جبهه غرب خبری نیست " است! اریش ماریا رمارک نویسنده آلمانی که تجربه حضور در جنگ جهانی اول را داشت سال 1929 کتاب " در جبهه غرب خبری نیست " را منتشر کرد که بلافاصله توسط لوئیس میلستون در آمریکا تبدیل به فیلم شد و برنده اسکار بهترین فیلم سال 1930 . در سال 1933 بعد از قدرت گرفتن نازی ها در آلمان کتاب رمارک جزو کتاب های ممنوعه قرار گرفت و خودش که پیش از آن به سوئیس رفته بود تابعیت آلمانی اش را از دست داد و مجبور شد تا آخر عمر در سوئیس و آمریکا زندگی کند . دومین اقتباس از رمان او یک فیلم تلوزیونی نچندان موفق در آمریکا سال 1979 بود که خیلی زود فراموش شد . حالا سومین اقتباس را خود آلمانی ها ساخته اند به کارگردانی ادوارد برگر و برای بنده ایی که دو فیلم قبلی را ندیده ام ، فوق العاده تکان دهنده و بهترین اقتباس ممکن از رمان رمارک برای نشان دادن زشتی های جنگ (بویژه جنگ جهانی اول و جبهه های بشدت هراس انگیز غربی آن) است . شخصیت اصلی که به هیچ عنوان نمی توان او را قهرمان داستان نامید ، سرباز جوانی است به نام پال بومر . او و همکلاسی هایش که اکثراً زیر سن قانونی و برخی حتی فاقد رضایت نامه والدین هستند ، از مدرسه به میدان جنگ اعزام می شوند! در همان روز نخست حضور در خط مقدم پال چند نفر از دوستانش را از دست می دهد ، اما به نظر می رسد که او جزو معدود سربازان خوش شانسی است که از درگیری ها جان سالم به در می برند و خیلی زود تبدیل به سربازی با تجربه و کهنه کار می شود که جز جنگیدن در کنار دوستانش دلخوشی دیگری ندارد اما ... بازی فیلیکس کمرر در نقش پال فوق العاده است و احتمالاً هم تصادفی نبوده سازندگان فیلم بازیگری را برای نقش اصلی انتخاب کرده اند که از نظر چهره شبیه بازیگر اول فیلم 1917 سم مندز (جورج مک کی) باشد تا شاید به نظر آنها ، فیلمشان پاسخی به آن یکی باشد! داستان و فضاسازی هم عالی هستند و نمره کامل می گیرند از این نظر که بخوبی می توانند بیننده را از لذت تماشای یک فیلم جنگی محروم کرده و بجایش به فکر وادارند .


(تماشای این فیلم به دلیل وجود سکانس های متعدد خشن به افراد کمتر از 18 سال اکیداً توصیه نمی شود)

نقد کوتاه (45) - a

تصویر

گربه چکمه پوش : آخرین آرزو

Puss in Boots : The Last Wish
(2022)

بعد از 11 سال بالاخره دومین قسمت " گربه چکمه پوش " ساخته و روانه پرده سینماها شد و با تماشای این انیمیشن بخوبی می توان تغییر ذائقه تماشاگران آمریکایی در این مدت را احساس کرد! آن زمان (زمان اکران گربه چکمه پوش اول) انیماتورها تمام تلاش و توجهشان را روی جزئیات می گذاشتند و به دنبال دستیابی به کمال واقع گرا نمایی در آثارشان بودند . اما حالا آنها بیشتر تمایل به تقلید از سبک سلشید دارند و نمونه های موفقی مثل انیمیشن " مرد عنکبوتی : به درون دنیای عنکبوتی " و " میشل ها علیه ماشین ها " را الگوی کار خود قرار می دهند . البته که سازندگان " گربه چکمه پوش : آخرین آرزو " نمی توانستند به کلی کاراکترهای خلق شده در فیلم اول را دوباره سازی نمایند ، اما تفاوت سبک گرافیکی دو فیلم بیشتر از آن است که بتواند از چشم بیننده پنهان بماند . انیمیشن کارگردانی شده توسط جوئل کرافورد (که سومین دنباله ساخته شده توسط او بعد از " تعطیلات ترول ها " و " خانواده کرودز : عصر جدید " محسوب می شود) ، از نظر داستانی قوی تر از فیلم اول است و دو کاراکتر اصلی فوق العاده خوب پرداخت شده یعنی گربه چکمه پوش (با صدای همیشگی آنتونیو باندراس) و کیتی (سلما هایک) دارد ، اما مشکلش در کاراکترهای فرعی متعددی است که بعضی حتی انگیزه درست و حسابی برای رفتار و اعمالشان ندارند! گربه چکمه پوش سرگرم قهرمان بازی های همیشگی است ، اما بعد از اتفاقی که پشت سر می گذارد کاشف به عمل می آید 8 جانش را از دست داده و فقط یک جان دیگر برایش باقی مانده است! در همین حین قاتل مرموزی سر وقتش می آید و گربه که متوجه می شود حریف او نیست فرار می کند و نزد پیرزنی که عاشق نگهداری از گربه هاست پنهان می شود . اما با حمله ناگهانی گلدی لوکس (فلورنس پیگ) و خانواده خرسی اش به خانه پیرزن ، گربه متوجه رقابت سختی برای رسیدن به ستاره آرزو می شود و تصمیم می گیرد زودتر از بقیه خودش را به ستاره رسانده و 8 جانش را پس بگیرد اما ... در پرده آخر ، شاهد بازگشت گربه چکمه پوش (به همراه دوستانش) به سرزمین خیلی خیلی دور هستیم . از آخرین باری که غول سبز محبوب بر پرده سینماها ظاهر شد بیش از 13 سال می گذرد . هرچند هنوز بطور رسمی نه ساخت سومین گربه چکمه پوش تایید شده و نه ساخت شرکی جدید ، این پرده آخر نوید دهنده بازگشت احتمالی او است و باید دید کودکان نسل جدید هم مثل کودکان دو دهه قبل این غول را دوست خواهند داشت یا نه؟


(تماشای این انیمیشن به دلیل وجود برخی سکانس های خشن و ترسناک ، به افراد کمتر از 9 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

دنیای عجیب

Strange World
(2022)

بعضی از منتقدان "دنیای عجیب " را بدترین انیمیشن ساخته شده توسط کمپانی والت دیزنی نامیده اند . در اینکه این فیلم یک شکست تجاری بسیار سنگین و کم سابقه برای دیزنی بوده شکی نیست ، اما وقتی به عبارت " بدترین انیمیشن ساخته شده توسط کمپانی دیزنی " فکر می کنید ، باید توجه داشته باشید که تعدادی از بهترین انیمیشن های تاریخ سینما محصول این کمپانی بوده و در مقایسه با سایر شرکت ها (بجز استودیو پیکسار) کارهای دیزنی معمولاً یک سر و گردن بالاتر هستند ، پس حتی اگر " بدترین انیمیشن ساخته شده توسط کمپانی دیزنی " تعبیر صحیحی باشد ، به معنای واقعاً بد بودن " دنیای عجیب " نیست! (البته شخصاً این تعبیر را قبول ندارم! به نظرم دایناسور (2000) ، زندگی جدید امپراتور (2000) ، آتلانتیس : امپراتوری گمشده (2001) و بخصوص جوجه کوچولو (2005) خیلی بیشتر شایسته این عنوان هستند!) . " دنیای عجیب " توسط دان هیل ، یکی از کارمندان قدیمی و وفادار استودیو انیمیشن سازی والت دیزنی کارگردانی شده ، کسی که سابقه ساخت " شش قهرمان بزرگ " را در کارنامه دارد ، پس دست کم در این مورد با همه اتفاق نظر دارم که انیمیشن جدید یک پسرفت در کارنامه هیل محسوب می شود . داستان نچندان پخته و پر از ایراد انیمیشن از این قرار است ؛ سرزمین آولونیا محصور بین کوه های سر به فلک کشیده پوشیده از برف است و هیچ ارتباطی با خارج ندارد . یگر کلید (با صدای دنیس کواید) کاشفی است که قسم خورده از کوه ها بگذرد و سرزمین های آنسو را کشف کند . او خیلی تلاش می کند پسرش سرچر (جیک گلینهال) را هم مثل خودش بار بیاورد ، اما در نهایت سرچر و همکاران یگر بعد از کشف گیاهی عجیب ، او را در کوهستان تنها می گذارند . 25 سال می گذرد و در این مدت گیاه که پاندو نام گرفته با انرژی های خارق العاده اش زندگی بدوی در آولونیا را از این رو به آن رو نموده است . اما به نظر می رسد که گیاهان کاشته شده در حال ضعیف شدن و از دست دادن انرژی هستند و حالا همه از جمله کالیستو مال (لوسی لیو) رئیس سرزمین و از همکاران سابق یگر از سرچر انتظار دارند برای کشف علت این اتفاق دست به سفر بزند ، اما سرچر هیچ اشتیاقی برای این کار ندارد در حالی پسرش ایتن مثل پدربزرگش عاشق اکتشاف و سفر است و مخفیانه آنها را دنبال می کند اما ... " دنیای عجیب " انصافاً فیلم بامزه ایی است و در چند موقعیت حسابی بنده را خنداند ، اما همانطور که گفتم داستان قرص و محکمی ندارد و در شخصیت پردازی هم افراط و تفریط زیادی دارد! ویژگی های رفتاری تعریف شده برای هر شخصیت صفر و صدی هستند و کاراکتر سرچر که باید حلقه رابطه نسل پدرش با نسل پسرش باشد ، همانقدر که اکتشاف دوستی و خطر کردن پدرش را درک نمی کرد ، اکتشاف دوستی و خطر کردن پسرش را هم درک نمی کند! تنها چیزی که به ضرب و زور فیلمنامه نویسان و فشار بالا دستی های کمپانی خیلی راحت درک می کند و پذیرفته ه.مجنس.گر.ا بودن ایتن است!!! جالب است که حتی به عنوان صداپیشه هم هیچ بازیگر و هنرمند عاقلی حاضر نشده صدای ایتن باشد و نقش را به کسی سپرده اند که رفتارهای افراطی غیر اخلاقی اش شهره خاص و عام است!!!


(تماشای این انیمیشن به دلیل وجود موردی غیراخلاقی ، بدون نظارت و توضیح والدین ، به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

عملیات هوایی 1947

Kadet 1947
(2021)

سینمای تجاری اندونزی با وجود پتانسیل بالا ، هنوز نتوانسته جایگاه مناسبی در بازار بین المللی بدست آورد . یک دهه قبل دو گانه " یورش " توانست توجهات را به سینمای تجاری اندونزی جلب نموده و پای ستاره آن ، ایکو اویس را به هالیوود باز کند ، اما همانقدر که سینمای تجاری تایلند بعد از موفقیت مجموعه فیلم های اوک بانگ (مبارز تایلندی) ، به محاق رفت و فراموش شد ، سینمای تجاری اندونزی هم بعد از دو یورش ، بار دیگر فراموش شده و ناکام مانده است . " عملیات هوایی 1947 " هم فیلمی نیست که بتواند در بازار بین المللی موفقیتی داشته باشد (که نداشته) و اهمیت آن صرفاً به جنبه تاریخی اش باز می گردد ؛ فیلم ساخته رهبی ماندرا به یکی از مقاطع حساس جنگ استقلال اندونزی از هلند می پردازد ؛ بعد از پایان جنگ جهانی دوم و تسلیم ارتش ژاپن به متفقین و قبل از اینکه نیروهای استعمارگر هلندی فرصت بازگشت پیدا کنند ، نیروهای استقلال طلب اندونزی با معدود سلاح های به جا مانده از ژاپنی ها مجهز شده و اعلام استقلال نمودند . در ابتدا به نظر می رسید هلندی ها به شکلی مشروط با استقلال این کشور موافقت کنند ، اما آنها دست به لشکرکشی زدند و جنگ استقلال اندونزی آغاز شد . شخصیت های اصلی فیلم " عملیات هوایی 1947 " (که معادل دقیقی برای عنوان اصلی فیلم نمی باشد - ضمن اینکه عنوان اصلی فیلم هم در بعضی منابع با حرف K و در بعضی منابع با حرف C آغاز می شود!) کارآموزان جوان تنها پایگاه هوایی ارتش آزادی بخش هستند . تعداد کمی هواپیمای اکثراً قدیمی و مستعمل در این پایگاه وجود دارد و در نتیجه ارتش آزادی بخش شدیداً از نظر پشتیبانی هوایی در مضیقه است . هواپیماهای هلندی هم مرتباً فرودگاه را بمباران می کنند و پرسنل مجبورند هواپیماها را داخل جنگل پنهان کرده و فقط در مواقع بسیار ضروری به پرواز در بیاورند . تنها هواپیمای پیشرفته پایگاه فاقد یک قطعه حیاتی است و یکی از کارآموزان که در زمان جنگ جهانی دوم شاهد سقوط یک هواپیما در نزدیکی روستایشان بوده فکر می کند ممکن است قطعه آن هواپیما به کار بیاید پس با وجود مخالفت فرمانده پایگاه همراه دوستانش مخفیانه راهی سفری خطرناک می شود به امید اینکه هم قطعه را پیدا کند و هم با نامزدش دیدار نماید اما ... همانطور که گفتم این فیلم فقط از نظر تاریخی دارای اهمیت است . از نظر داستان و شخصیت پردازی در حد متوسطی است و از نظر جلوه های ویژه سینمایی حتی از بیشتر فیلم های دفاع مقدسی ما هم ضعیف تر است! اندونزی طی دو دهه اخیر از نظر صنعتی و اقتصادی رشد چشمگیری داشته و در حال تبدیل شدن به یکی از قدرت های برتر اقتصادی جهان است (اتفاقی که دو دهه قبل برای تایلند پیشبینی می شد ، اما آن کشور آنقدر اتفاقات ناگوار مختلف را پشت سر گذاشت که حالا بدون صنعت توریسم جذابش ، عملاً ورشکسته محسوب می شود) پس طبیعی خواهد بود که از سینمای تجاری این کشور در آینده بسیار بیشتر بشنویم ، حتی اگر بیدار کردن دوباره این غول بچه خفته کار راحتی برای سینماگران اندونزی نباشد!


(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن و غیراخلاقی ، بدون سانسور و به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

یوفو سوئدی

UFO Sweden
(2022)

دومین ساخته سینمایی ویکتور دانل کارگردان جوان سوئدی هم مثل فیلم اولش " غیر قابل تصور " یک تریلر علمی-تخیلی است ، اما پیچیدگی و هرج و مرج و هیجان آن را ندارد ، تقریباً فاقد اکشن است و داستانی نسبتاً ساده و بسیار کلیشه ایی را روایت می کند . رویدادها و رفتار شخصیت ها صرفاً به این دلیل داستان را پیش می برند که فیلمنامه نویس (خود جناب کارگردان) این طور می خواسته و عملاً منطق درستی پشت داستان وجود ندارد . پدر دنیس که رئیس انجمن غیر دولتی جویندگان یوفو سوئد بوده چند سال قبل به شکل مرموزی ناپدید شد . در طول این سال ها همه به دنیس اینطور قبولانده اند که پدرش دیوانه بوده و در کوهستان راهش را گم کرده و یک بلایی سرش آمده است! اما دنیس که حالا یک دختر جوان باهوش و کله شق است همچنان ته دلش امیدوار است پدرش حقیقت را گفته باشد . در این شرایط ناگهان سر و کله ماشین پدر دنیس در انبار یک مزرعه پیدا می شود و مزرعه دار ادعا می کند ماشین از داخل یک نور شدید به بیرون پرتاب شده است . دنیس مخفیانه به آن مزرعه می رود و مطمئن می شود ماشین متعلق به پدرش است ، بعد نزد همکاران پدرش در انجمن می رود اما متوجه می شود در این سال ها دیدگاه آنها نسبت به مسائل بسیار تغییر کرده و اشتیاقشان را برای کشف حقیقت از دست داده اند بنابراین ... ویکتور دانل اصلاً تکلیف خودش را با داستانی که نوشته و تبدیل به فیلم کرده مشخص نمی کند! دولتی ها در کار انجمن سنگ اندازی می کنند چون فقط دولتی هستند نه اینکه بخواهند روی چیزی سرپوش بگذارند ، افسر پلیس دوست دنیس تبدیل به بزرگترین دشمن او می شود چون بجای اینکه با او همدلی کند و سعی کند از راه درست وارد شود ، صرفاً حاضر نیست پذیرد دنیس و پدرش راست می گفته اند ، مسن ترین فرد انجمن حاضر است به دیگر اعضا خیانت کند اما نپذیرد پدیده غیر قابل توضیحی وجود دارد! ، ما هیچ بشقاب پرنده و موجود فضایی نمی بینیم ، پدیده ناشناخته صرفاً یک کرم چاله زمان-مکانی است که توسط نیرویی پنهان و فاقد توضیح هدایت و کنترل می شود . و دنیس هم در نهایت تصمیم می گیرد بجای دنباله روی از پدرش ، کنار دوست صمیمی او بماند انگار که عشقی ناگفته و فاقد هرگونه نشانه گذاری علنی بین آنها ، که 30-40 سالی با هم اختلاف سنی دارند ، به وجود آمده است! خلاصه که دانل جای خالی های زیادی در متن داستان قرار داده و بدون هیچ توضیحی انتظار دارد بیننده خودش آنها را پر کند!


***

تصویر

سیسو

Sisu
(2022)

" سیسو " فیلم غافلگیرکننده ای است چون انتظار دیدن چنین فیلمی از سینمای فنلاند را نداریم و از این پس افراد بسیاری خواهند بود که پیگیر ساخته های یالماری هلاندر (کارگردان سیسو) خواهند بود . ابتدا باید توضیح دهم که کلمه Sisu معادل دقیقی در زبان های غیرفنلاندی ندارد اما می توان آن را مترادف با عباراتی مثل سرسختی ، جان سختی ، صلابت ، ثابت قدمی در رسیدن به هدف و ... دانست و فنلاندی ها عموماً برای اینکه برتری و تفاوت نژاد خود را نشان دهند از این عبارت استفاده می کنند! (مردم فنلاند ، واقعاً هم مردم عجیب و متفاوتی هستند! آنها آخرین کشور شناخته شده اروپا هستند و تاریخشان تا پیش از اشغال فنلاند توسط سوئدی ها (حدود 900 سال پیش) تاریک و آمیخته با اساطیر است . آنجا آخرین سرزمین مسیحی شده اروپا است . زبان و فرهنگشان هم تفاوت آشکاری با سایر ملت های اروپایی دارد و فرضیات مختلفی درباره منشا اولیه مردم فین (نژاد فنلاندی ها) وجود دارد که تقریباً همه آنها به نقاط مختلف روسیه امروزی منتهی می شوند) داستان فیلم درباره مرد میانسال سرسخت و کم حرفی است به نام عاتامی کورپی . او که بعداً معلوم می شود قهرمان جنگ با روسها بوده به تنهایی (همراه با اسب و سگش) در بیابان یخ زده لاپلند (شمال فنلاند) دنبال طلا می گردد و درست زمانی که نور انفجارهای دور دست جنگ به دیدرس او رسیده (سال 1944 است ، دولت فنلاند تسلیم شده و متحدان سابق آلمانی با اجرای سیاست زمین سوخته در حال عقب نشینی از برابر روسها به سمت مرزهای نروژ هستند) یک رگه بزرگ طلا کشف می کند . او کیسه بزرگی از طلاها برداشته و راهی شهر می شود و سر راهش از کنار گروهی از سربازان آلمانی عبور می کند . اما گروه دوم به او مشکوک شده و با کشف طلاها سعی می کنند او را بکشند و همگی توسط عاتامی به قتل می رسند . آلمانی های گروه اول باز می گردند و شروع به تعقیب او می کنند و ... سیسو به شکل غافلگیرکننده ایی خشن و بی رحمانه است و فیلم های برادران کوئن و حتی تارانتینو را به یاد می آورد! شخصیت اصلی به خوبی پرداخت شده و داستان قرص و محکم تا نیمه فیلم ، تماشاگر را مشتاق ادامه می سازد ، اما از جایی به بعد دیگر کنترل از دست فیلمساز خارج شده و برای نشان دادن نامیرا بودن قهرمان فیلم به هر ترفند محیرالعقول هالیوودی متوسل شده است! در نتیجه اشتیاق تماشاگر از بین می رود چون می داند عاتامی قرار نیست کشته شود حتی بر اثر سقوط هواپیما!


(تماشای این فیلم به دلیل وجود سکانس های متعدد خشن ، به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی شود)


***

تصویر

هانسان : خیزش اژدها

Hansan : Rising Dragon
(2022)

در بیش از یک هزار سال تاریخ اخیر کره ، جنگ با ژاپن طی سال های 1592 تا 1598 میلادی ، تنها جنگ بزرگ با یک کشور خارجی بوده که به پیروزی کره منجر شده است! پس طبیعی است حالا که صنعت سینمای کره در اوج قرار دارد ، و با در نظر گرفتن علاقه فراوان کره ایی ها به برجسته سازی موفقیت های تاریخی شان ، بارها و بارها به این جنگ پرداخته شود ، آن هم جنگی که روی زمین پیروزی مطلق با ژاپنی ها بود اما بخاطر پیروزی های چشمگیر و دور از انتظار نیروی دریایی کوچک کره روی آب ، نیروهای زمینی ژاپنی هم بتدریج تحت فشار قرار گرفته و مجبور به عقب نشینی شدند . مهمترین فیلم ساخته شده در این موضوع بدون شک " دریاسالار : امواج خروشان " ساخته کیم هان مین است که سال 2014 اکران شد . " هانسان : خیزش اژدها " در واقع پیش درآمدی بر آن فیلم است و ساخته خود کیم هان مین . فیلم دریاسالار به نبرد دریایی بزرگ میونگ نیانگ در سال 1597 می پرداخت و فیلم هانسان درباره اولین نبرد دریایی بزرگ بین دو کشور در سال 1592 است . در هر دو نبرد کره ایی ها با کشتی هایی کمتر اما قوی تر ، و فرماندهی دریاسالار یی سون شین به پیروزی مطلق رسیدند ، با این وجود تعداد فراوان کشتی های ژاپنی و تنگ نظری های رقبای داخلی شین ، باعث شد تا او نتواند از پیروزی هایش بهره برداری کرده و تهاجم ژاپن به کره را زودتر از آنچه رخ داد متوقف سازد . در واقع آخرین نبرد دریایی بزرگ کره و ژاپن در دسامبر 1598 رخ داد و کره ایی ها با کمک ناوگانی از مینگ شکست قطعی و نهایی را بر دشمن وارد آوردند و البته خود دریاسالار هم در این نبرد کشته شد . شاید کیم هان مین با ساخت فیلم سومی درباره این آخرین نبرد ، سه گانه اش را کامل کند! اما درباره خود فیلم ؛ هانسان از نظر جلوه های ویژه نسبت به دریاسالار واقع گرایانه تر و طبیعی تر است و کامپیوتری بودن جلوه های تصویری کمتر به چشم می آید . از نظر داستان و بازیگری هم در سطح قابل قبولی قرار دارد (هرچند به نظرم دریاسالار از این دو جنبه کمی بهتر بود) و برخلاف دریاسالار که فرماندهان ژاپنی را مشتی خودخواه احمق با شخصیت هایی تک بعدی تصویر کرده بود ، در اینجا فرماندهان ژاپنی پرداخت بهتری دارند (هرچند باز هم در نهایت خودخواه و کمی هم احمق اند!) . و نکته پایانی که می خواهم به آن اشاره کنم انگیزه ژاپنی ها از حمله به کره در آن مقطع تاریخی است! کره ایی ها در فیلم هایشان خیلی به این انگیزه نمی پردازند و تنها تصور آنها دشمنی خارجی است که به کشورشان حمله کرد و در صورت پیروزی نهایی ، هدف بعدی اش مینگ چین بود! اما واقعیت این است که ژاپن به رهبری تویوتومی هیده یوشی تازه متحد شده و دوران طولانی جنگ داخلی (معروف به سنگوکو) رو به پایان بود . در عین حال نیروی نظامی عظیمی در ژاپن وجود داشت که تا قبل از اتحاد هر بخش آن به یک دایمیو (جنگ سالار یا رهبر محلی) خدمت می کرد و حالا این نیروی نظامی عظیم باید قبل از اینکه باعث جنگ و ویرانی جدیدی در داخل ژاپن شود به نقطه دیگری فرستاده می شد و نزدیک ترین نقطه شبه جزیره کره بود . به همین سادگی!


(تماشای این فیلم به دلیل وجود سکانس های متعدد خشن ، به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی شود)

نقد کوتاه (44) - e

تصویر

انیمیشن سریالی

شاهزاده اژدها

فصل چهارم

The Dragon Prince

(2022)

بعد از سه سال بالاخره سر و کله فصل چهارم سریال " شاهزاده اژدها " پیدا شد و فصل پنجمش هم قرار است تا حدود یک ماه دیگر توسط نتفلیکس پخش شود ، اما آمارهای ناامیدکننده از کاهش استقبال و رضایت مخاطبان از فصل چهارم نشان می دهد که اگر در فصل پنجم هم روندی مشابه طی شود ، ممکن است پرونده ساخت فصل ششم برای همیشه بایگانی شود . اما چرا مخاطبان از فصل چهارم رضایت نداشته اند؟ اولاً توجه سازندگان به موارد انحرافی و مد روزی که این روزها دیگر واقعاً گندش را در آورده اند ، بیش از حد است و عملاً محتوای سریال را از نظر اخلاقی نامناسب ساخته . دوماً خیلی از رفتارهای کاراکترها غیر منطقی است و با عقل سلیم جور در نمی آید ، یعنی عملاً مخاطب دارد حرص می خورد که چرا فلان کاراکتر آن کار را کرد یا آن شئ را با خودش برداشت و به جایی برد که نباید می برد؟ سوماً اصلی ترین خط داستانی این فصل این است که قهرمانان داستان باید سراغ یک اژدهای باستانی بروند و چیزی را از او بخواهند ، اما معلوم می شود که آن اژدهای باستانی اصلاً شخصیت معقولی ندارد و جز کوهی از کینه و بدبینی نیست! پس چرا اصلاً ملکه اژدها به دوستانش اجازه داد به دیدن او بروند در حالی که خودش نمی توانست آنها را همراهی کند! و نکته خیلی مهم چهارم ؛ در فصل های قبلی سرنخی وجود داشت که نشان می داد ممکن است پادشاه هاروو هنوز زنده باشد و بتوان جادوی او را باطل کرد ، اما در این فصل هیچ اشاره ایی به این نکته وجود ندارد و مرگ و عدم بازگشت هاروو امری بدیهی و پذیرفته شده است .

(تماشای این انیمیشن به دلیل وجود برخی سکانس های خشن و غیراخلاقی ، بدون سانسور و به افراد کمتر از 11 سال توصیه نمی شود)

***

تصویر

تیم میزبان

Home Team

(2022)

تقریباً تمامی فیلم های کمدی که رفقای آدام سندلر ساخته اند ، کمدی هایی بشدت سخیف ، مبتذل و سطحی بوده اند که حتی با سانسور هم نمی شده آنها را برای تماشا قابل تحمل کرد . اما " تیم میزبان " از این قاعده مستثنی است! البته نه اینکه فیلم ساخته چارلز و دنیل کینان فیلم خوبی باشد ، اما با سانسور می توان آن را تماشا و تحمل کرد! نسخه ایی هم که بنده دیدم ام نسخه سانسور شده بوده و در واقع نمی توانم قضاوت کامل و درستی درباره فیلم داشته باشم ، اما دست کمش این است که می توانم با خیال راحت تماشای نسخه سانسور شده را توصیه کنم . آدام سندلر تهیه کننده این فیلم بوده و نقش اولش کوین جیمز است که کارهای مشترک زیادی با هم داشته اند و البته طبق معمول نقش کوچکی هم به راب اشنایدر داده اند تا شب گرسنه نماند! کوین جیمز در این فیلم کمدی یک نقش کاملاً جدی و واقعی دارد ؛ نقش شان پیتون مربی جنجالی لیگ فوتبال آمریکایی (راگبی) . او بعد از قهرمان کردن تیم نیواورلئان سنتز در سه فصل پیاپی 2009 ، 2010 و 2011 ، متهم به تبانی و فساد مالی شد و مجوز مربی گریش تعلیق گردید ، روایت رسمی این است که در طول سال 2012 او مربی یک تیم مدرسه ایی در تگزاس بود و سال بعد ، پس از رفع اتهامات به نیواورلئان بازگشت و تیمش را دوباره قهرمان کرد! فیلم " تیم میزبان " که احتمالاً باید تا حدودی برگرفته از واقعیت باشد درباره دوره مربی گری پیتون در آن تیم مدرسه ایی است! طبق روایت این فیلم ، پیتون برای ملاقات با همسر سابق و پسرش به تگزاس می رود و وقتی متوجه وضعیت فاجعه بار تیمی که پسرش در آن بازی می کند می شود ، سعی می کند به آنها کمک کند اما روحیه سختگیر و پیروزی طلب او باعث می شود که ... همانطور که گفتم کوین جیمز در این فیلم حضوری کاملاً جدی دارد ، حتی کاراکتر نقش کوتاهی هم که راب اشنایدر همیشه دنبال مسخره بازی ، در فیلم بر عهده گرفته خیلی جدی و روشنفکر است و فقط بعضی از کارهایی که به آنها دست می زند نتیجه خوبی ندارند! بار کمدی فیلم بیشتر بر عهده کودک-بازیگران ایفاگر نقش بازیکنان تیم مدرسه ایی است و دو مربی بدردنخورشان! تیلور لاترن که عادت نداریم او را در چنین نقشی ببینیم ، در نقش یک جوان دست و پاچلفتی و فاقد اعتماد به نفس است که خیلی راحت به پیتون اجازه می دهد کنترل تیم را بدست گیرد و دومین نفر هم گری والنتاین است که نقش یک پیرمرد چاق و تنبل اما پر مدعا را بازی می کند! و بزرگترین مشکل فیلم همین است! بازی جدی و کنترل شده جیمز و تا حدودی هم اشنایدر ، باعث شده فیلم به عنوان یک درام خانوادگی-ورزشی معقول باشد ، اما از نظر کمدی بشدت ضعیف است و طرفداران کمدی های سبک کاری سندلر و دوستانش را که انتظار داشتند به موقعیت های خیلی مسخره و عجیب و غریب فیلم بخندند ، حسابی ناامید می کند! در واقع فکر نمی کنم تماشای نسخه بدون سانسور فیلم هم تفاوت چندانی ایجاد نماید!

(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های نامناسب ، بدون سانسور و به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)

***

تصویر

مردی به نام اوتو

A Man Called Otto

(2022)

یک درام اجتماعی - خانوادگی صاف و ساده و صادقانه ، که با وجود استفاده از بازیگران اغلب معروف و آشنا ، خیلی راحت پای تماشایش می نشینید و فرض می کنید در حال تماشای زندگی عادی مردم یک محله هستید . فیلم ساخته مارک فوستر (که یک زمانی محبوب جشنواره ها بود اما بعد از رو آوردن به ساخت بلاک باستر - ذره ایی آرامش و جنگ جهانی زد - دیگر کمتر نامی از او شنیده می شد) درباره پیرمردی به نام اوتو (تام هنکس) است ؛ پیرمردی خشک ، مقرراتی و بداخلاق ، و همه کاره محله ، که اخیراً همسر محبوبش را از دست داده ، بازنشسته شده و قصد خودکشی دارد . اما با ورود یک خانواده جدید به محله اوضاع تغییر می کند . ماری (ماریانا تروینو) ، مادر باردار این خانواده شاد و سرزنده دلش برای اوتو می سوزد و با وجود مخالفت پیرمرد ، با او دوست می شود و کم کم پی به دلایل رفتارهای اوتو می برد ... " مردی به نام اوتو " یک فیلم به معنای واقعی کلمه سالم است . یعنی از ادا و اتوارهای مد روز هالیوود در آن خبری نیست ، و در شرایطی که این روزها یافتن چنین فیلم هایی در صنعت سینمای هالیوود کاری واقعاً سخت است ، این فیلم با همه نام های بزرگش ، عملاً از سوی بسیاری از رسانه های زرد و مروج بی و بندباری ، بایکوت شده یا نقدهای مسخره ایی دریافت کرده ، با این وجود توانست باز هم مخاطب خودش را داشته باشد و به تهیه کنندگان نشان دهد ساختن اینگونه فیلم ها فقط پول هدر دادن نیست . و واقعاً حیف که تام هنکس برای بازی در این فیلم نتوانست برای هفتمین بار نامزد اسکار شود .

(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های ناخوشایند ، به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)

***

تصویر

نهنگ

The Whale

(2022)

تنها چیزی که باعث می شود نگویم این فیلم را نبینید ، بازی فوق العاده برندان فریزر است . نهنگ فیلم مهیبی است! تماشاگر را دیوانه می کند ، و در نهایت هم معلوم نمی شود با خودش چند چند است؟! فیلم ساخته دارن آرنوفسکی (که ساخته های قبلی اش هم یکی در میان مالیخولیایی یا چرت و پرت بوده اند ، اما خیلی ها حلوا حلوایش می کنند!) درباره یک استاد دانشگاه به نام چارلی است ؛ او یک هم.ج.نسب.از است و این را از همان سکانس مشمئز کننده ابتدایی می فهمیم! ای کاش حداقل به معنای واقعی کلمه عشق احترام می گذاشتند و برای نشان دادن گرایش جنسی نقش اول فیلم به چنین روش مبتدیانه ایی متوسل نمی شدند! چارلی زمانی همسر و دختر داشته اما بعد از آشنا شدن با مردی دیگر آنها را رها می کند ، از طرف دیگر آن مرد هم از سوی خانواده اش طرد شده و گرفتار افسردگی می شود و تن به مرگی خودخواسته می دهد . حالا چارلی هم همین راه را در پیش گرفته و با زیاده روی در خوردن و تبدیل شدن به موجودی بد هیبت به روزهای پایانی عمرش رسیده . او که خانه نشین شده و فقط بصورت آنلاین (آن هم بدون تصویر) تدریس می کند تنها هم صحبتش زنی است به نام لیز (هونگ چائو) که بعداً می فهمیم در واقع خواهر عشق چارلی بوده! لیز از چارلی مراقبت می کند و به نظر می رسد ته دلش او را دوست دارد ، اما هیچ تلاشی برای جلوگیری از خودویرانگری او نمی کند و با کسانی هم که در این راه قدم بردارند بدرفتاری می کند! در این روزهای آخر (که داستان فیلم در این بازه زمانی رخ می دهد) پای دو نفر دیگر هم به خانه باز شده ؛ یک کشیش جوان (تی سیمپکینز ، همان پسر بچه پر شر و شور مرد آهنی 3 و دنیای ژوراسیک ، فقط قد کشیده) که اصرار دارد راه رستگاری را به چارلی نشان دهد ، اما بعداً معلوم می شود در واقع از خانه و محفل مذهبی خودش فرار کرده و خود را یک طرد شده می داند ، و لیز (سیدی سینک) دختر نوجوان چارلی که دور از چشم مادرش پیش او می آید تا آزارش دهد در حالی که چارلی او را می پرستد و مقاله ایی را که در کودکی در نقد کتاب " موبی دیک " نوشته بوده همچون انجیلی گرانبها پیش خود نگه داشته و مرتب می خواند . لیز آنقدر بدجنس است که وقتی پی به راز کشیش می برد با خانواده اش تماس می گیرد و او را لو می دهد ، اما معلوم می شود که آنها کشیش را بخشیده اند و می تواند به خانه بازگردد ، و چارلی بجای اینکه عمل لیز را از روی بدجنسی و بی رحمی ببیند ، بیشتر او را دوست می دارد و لیز هم در نهایت حاضر می شود آخرین خواسته پدرش (خواندن مقاله توسط خودش) را انجام دهد تا او رستگار شود! به همین مزخرفی و بی هودگی . در واقع کل داستان فیلم را برایتان تعریف کردم که اگر خیلی مشتاق تماشای برندان فریزر زیر آن گریم سنگین و بدهیبت نیستید (فریزر برای بازی در این فیلم خودش را چاق کرده ، اما معلوم است که نمی شود یک دفعه تبدیل به آدمی دویست و خورده ایی کیلویی شد و بعدش جان سالم به در برد!) چیزی را از دست نداده باشید!

(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های غیراخلاقی و ناخوشایند ، بدون سانسور و به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی شود)

***

تصویر

آواتار : راه آب

Avatar : The Way of Water

(2022)

بالاخره قسمت دوم حماسه عظیم جیمز کامرون را هم دیدیم ، اما هنوز خبری از بادهای زمستان نیست! کامرون تمام تلاشش را کرده که تاخیر 12 ساله اش در به نمایش در آوردن دومین آواتار را با جلوه های ویژه چشمگیر و خیره کننده ، خیره کننده تر از قسمت اول ، جبران نماید . اگر اولین فیلم آواتار مملو از شگفتی های بصری دست نیافتنی بود ، قسمت دوم چنان تصاویر چشم نواز و طبیعی دارد که باورتان نمی شود 99% آن حاصل کار متخصصان جلوه های ویژه است . اما ای کاش در این 12 سال کامرون روی فیلمنامه هم بیشتر کار کرده بود و با داستانی چنین ساده و کلیشه ایی مواجه نبودیم ؛ شانزده سال از حوادث فیلم اول بر روی سیاره پاندورا گذشته ، جیک سالی (سم ورتینگتون) با نیتری (زویی سالدانا) ازدواج کرده و صاحب دو پسر شده اند . آنها ضمناً دختر کیری (سیگورنی ویور) را هم که پس از مرگ او از آواتارش زاده شده به فرزندی گرفته اند و از اسپایدر (جک چمپیون) پسر بچه انسان یتیمی هم مراقبت می کنند . اما انسان ها این بار با ناوگانی بزرگتر و مجهزتر باز می گردند و نبردی سخت آغاز می شود . کرتیچ پلید (استفان لنگ) هم در قالب یک آواتار بازگشته تا از جیک انتقام بگیرد . جیک که متوجه می شود تنها هدف کرتیچ انتقام از او و کشتن خانواده اش است ، همراه آنها پیش یک قبیله جزیره نشین در وسط اقیانوس فرار می کند . جزیره نشین ها آداب و رسوم خودشان را دارند و درگیر جنگ جنگلی ها با انسان ها نمی شوند اما ... از کلیشه ایی بودن داستان که بگذریم ، بعضی نکته ها و سئوالات در متن هستند که نمی توان آنها را با رضایت پذیرفت و زیر سئوال نبرد ؛ مثلاً گفته می شود انسان ها این بار به شکلی انبوه و سازمان یافته از راه رسیده اند چون زمین دیگر جای زندگی کردن نیست . یعنی شانزده سال قبل آنها این نکته را نمی دانستند؟ و طوری جا گیر می شوند و ساخت و ساز می کنند که انگار دهها سال است مستقر شده اند ، آن هم وسط جنگ با ناوی ها . اما از آن عجیب تر انگیزه انسان ها برای شکار موجودات نهنگ مانند دریاهای پاندورا است . شکارچیان ادعا می کنند عصاره مغز این موجودات اکسیر جوانی است و با ارزش ترین ماده دنیاست! خب ، چند سال طول کشیده تا با آزمایش و آزمون و خطا به چنین کشفی برسند؟ آیا بار اولی که در پاندورا بودند این آزمایشات شروع شده یا بعداً در زمین به این کشف رسیده اند؟ و مورد دیگر ، ماجرای هیولای تنهاست . ناوی های جزیره نشین طوری درباره دلیل طرد شدن او صحبت می کنند انگار ماجرایی مربوط به سال ها پیش بوده ، اما می دانیم که شکار نهنگ سانان پاندورا در همین یک سال اخیر آغاز شده و خیلی قدیمی نیست! کامرون می توانست خیلی ساده در فیلمنامه اینطور راهنمایی کند که انسان ها در همان بار نخست حضور در پاندورا هم با انگیزه ایی متفاوت به شکار هیولاهای دریایی می پرداخته اند و بعداً که اجزا بدن آنها را به زمین فرستاده اند ، آن اکسیر را کشف نموده اند . اما اگر هم چنین چیزی مد نظر کامرون بوده ، آن را در فیلمنامه نیاورده و اجازه داده مثل یک حفره خالی باقی بماند .

(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن و غیر اخلاقی ، بدون سانسور و به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)

***

تصویر

خانواده فیبلمن

The Fabelmans

(2022)

جدیدترین ساخته استیون اسپیلبرگ داستان یک زندگی است و سه عشق . فیلمی که به گفته بسیاری (و البته به نقل از خود اسپیلبرگ) خودزندگینامه است و برگرفته از تجربیات کودکی و نوجوانی استاد . زندگی خانواده فیبلمن ، یک خانواده طبقه متوسط یهودی در آمریکای دهه های پنجاه و شصت ، بستر اصلی روایت فیلم است . عشق اول ، عشق سمی ، پسر خانواده ، به سینماست . عشقی که با تماشای " بزرگترین نمایش روی زمین " ساخته سیسل بی دمیل در سمی 8 ساله برانگیخته می شود و تا پایان فیلم شعله ور باقی می ماند ، پایانی که در آن سمی جوان برخوردی کوتاه با خود سیسل بی دمیل دارد ، برخوردی که می توانست هرکسی را از صنعت سینما فراری دهد ، اما دیگر می دانیم که در مورد سمی برعکس است و اشتیاق او را بیشتر خواهد کرد . در واقعیت هم اسپیلبرگ در جوانی برخورد کوتاهی با دومیل داشته و به قول خودش آن برخورد به این شورانگیزی نبوده است! عشق دوم ، عشق سمی به خانواده اش است ، او آنها را با تمام وجود دوست دارد و هیچ وقت به خواسته هایشان نه نمی گوید حتی اگر باعث شود خواسته های خودش را نادیده بگیرد یا به تعویق بیاندازد . بخصوص رابطه سمی با مادرش بسیار پیچیده و پر رمز و راز است . سمی چیزی را در مورد مادرش کشف می کند که بنیان های خانواده به ظاهر شادشان را زیر و رو خواهد کرد . اما برای سمی هیچ چیز مهمتر از شادی مادرش نیست و بنابراین در اواخر فیلم طول می کشد تا متوجه شود شاد بودن مادرش به معنای ناراحتی پدرش است . اما عشق سوم ، عشقی خام و از سر سادگی و هوس های نوجوانه است و سمی تنها زمانی متوجه می شود فریب خورده که از ته دل عاشق شده و دیگر قادر به کتمان آن نیست . خانواده فیلبلمن یک درام کامل است . از فیلمنامه نمره کامل می گیرد ، از بازیگری نمره کامل می گیرد ، از کارگردانی نمره کامل می گیرد ، از فیلمبرداری نمره کامل می گیرد و ... خلاصه این فیلمی است که هر جوان علاقه مند به فیلمسازی باید آن را تماشا کند و کلی درس بیاموزد . این فیلمی است که اگر انتخاگران آکادمی اسکار دنبال سوژه های عجیب و غریب و خط شکن نبودند ، می توانست به راحتی بجای " همه چیز همه جا به یک باره " عجیب و غریب و خط شکن ، جوایز اسکار را درو کند! خانواده فیبلمن در هفت رشته نامزد اسکار شد و هیچ اسکاری نگرفت ، اما هرطور حساب می کنم ، حتی با معیارهای عجیب و غریب آکادمی ، اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد حق جاد هیرش 88 ساله بود که با آن حضور چند دقیقه ایی در نقش دایی بوریس ، کل صحنه را از آن خود کرده بود .

(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های غیراخلاقی ، بدون سانسور و به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)

نقد کوتاه (44) - d

تصویر

انیمه سریالی

حمام رمی جدید

فصل اول

Thermae Romae Novae

(2012)

بعضی از فیلم و سریال ها هستند که نمی شود و نباید تماشایشان را توصیه کرد ، اما دارای نکته یا نکات ارزشمند و جالبی هستند که نمی شود از بیانشان چشم پوشی نمود . انیمه " حمام رمی جدید " به کارگردانی آزوما تانی و محصول استودیو DLE ژاپن (پخش شده در سال 2012 که بعد از بیش از یک دهه سال 2022 توسط نتفلیکس پخش جهانی شد) از این دست موارد است . این انیمه از سه جنبه قابل بررسی می باشد ، اولاً تلاش نویسنده و تیم سازنده انیمه برای معرفی فرهنگ حمام سنتی ژاپنی به مخاطب ستودنی است . مردم ژاپن علاقه فراوانی به حمام های عمومی آب گرم سنتی دارند و انواع مختلفی از این حمام ها که قدمت برخی از آنها به صدها سال می رسد در این کشور قابل مشاهده است . باید توجه داشت که حمام های آب گرم آنها در واقع همان چشمه های آب گرم ما است ، اما در حالی که چشمه های آب گرم قابل استفاده در ایران فقط در برخی مناطق در دسترس هستند ، چشمه های آب گرم تقریباً در هر منطقه ایی از ژاپن دیده می شوند و بسیاری از آنها به حمام های عمومی تبدیل شده اند . علاقه ژاپنی ها به حمام های آب گرم نکته ایی است که از صدها سال قبل مورد اشاره جهانگردان بوده حتی در میان اولین توصیفات از ژاپن در کتاب های ایرانی (مربوط به دوره صفویه) هم به آنها پرداخته شده و به اشتباه آنها را مراکز ترویج فساد اخلاقی معرفی کرده اند! جنبه دوم که الهام بخش نویسنده برای خلق این اثر بوده ، شباهت علاقه ژاپنی ها به حمام عمومی با علاقه مشابه رومیان باستان است . در واقع در روم باستان مردم و بخصوص طبقه اشراف و شهرنشینان چنان علاقه ایی به حمام کردن داشتند که گاهی تا 8 ساعت از روز را در حمام عمومی می گذراندند و بسیاری از جلسات و مباحث سیاسی و علمی و فلسفی بین اندیمشندان رمی در حمام ها برگزار می شد! اما آیا این شباهت فرهنگی تصادفی است؟ دقیقاً نمی توان گفت علاقه ژاپنی ها به حمام های عمومی از کی آغاز شده اما می دانیم که رمی ها تقریباً از زمان تاسیس شهرشان و از حداقل 2500 سال قبل به حمام های عمومی علاقه و توجه ویژه داشته و آنها را نشانه فرهنگ و تمدن پیشرفته خود می دانسته اند . با توجه به اینکه مورخان و باستانشناسان زیادی در سده های اخیر و بخصوص در دوره معاصر درباره پیشینه مراودات فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی اروپا و خاورمیانه با شرق دور تحقیق و مطالعه داشته و شواهد فراوانی در این خصوص یافته اند ، نمی توان این فرضیه را نادیده گرفت که ممکن است علاقه ژاپنی ها به حمام های عمومی توسط مسافران و بازرگانانی از روم یا کشورهای نزدیک به روم (مثل ایران) به آنها منتقل شده باشد (هرچند ممکن است هیچگاه اصل قضیه معلوم نشود) . اما خانم ماری یامازاکی (نویسنده مجموعه مانگای حمام رمی جدید ، که خودش هم در انتهای هر قسمت سریال انیمه به معرفی انواع مختلف حمام های آب گرم سنتی ژاپنی می پردازد) براساس عرق ملی که داشته عکس این نظر را در اثرش ارائه می دهد ؛ یک معمار رمی که تمام فکر و ذکرش ساختن حمام های بهتر و مدرن تر است هر بار که در عمق آب غوطه ور می شود در زمان سفر کرده و از ژاپن (دوره های تاریخی مختلف ژاپن در چند صد سال اخیر ، اما اکثراً زمان حال) و حمام های آن سر در می آورد و بعد با کلی ایده جدید به زمان و شهر خودش بر می گردد تا جایی که ایده های انقلابی اش برای حمام سازی حتی امپراتور را هم تحت تاثیر قرار می دهد ... اما نکته سوم این است که حمام های عمومی سنتی در فرهنگ ما هم جایگاه ویژه ایی داشته اند . در همین اصفهان خودمان بیش از ده حمام سنتی با قدمتی چند صد ساله همچنان سالم و قابل استفاده هستند که به موزه یا سفره خانه! تبدیل شده اند! این حمام ها جایگاه ویژه خود را در فرهنگ امروز ما از دست داده اند (و فقط در برخی مناطق روستایی و شهرهای کوچک همچنان با کاربری اصلی شان دیده می شوند) . رواج فرهنگ مصرف گرایی و اصطلاح " وقت طلاست " در زمان پهلوی باعث رونق گرفتن حمام های عمومی مدرن (معروف به حمام نمره) شدند که افراد در آنها با سرعت دوشی گرفته و خارج می شدند . امروز هم که در هر خانه ایرانی یک حمام دیده می شود (فرقی نمی کند مرفه باشی یا فقیر ، حمام جزیی لایفک از منزل است فقط سایز و لوازم داخلش فرق می کند - حتی در سال های اخیر مد شده که اتاق خواب اصلی یک حمام جداگانه از حمام اصلی خانه هم داشته باشد!) ، و فقط افراد کمی (عموماً مسافران و کارگران فصلی که جای ثابتی برای زندگی ندارند) از حمام نمره های معدود باقی مانده استفاده می کنند . البته استخرهای عمومی و تفریحی هم هستند اما ما به آنها به چشم محل تمیز شدن و حمام کردن نگاه نمی کنیم! مردم روم باستان را که خدا بیامرزد! اما ژاپنی های امروزی هنوز هم علاقه فراوانی به حمام های آب گرم سنتی دارند و حتی اگر فرصت استفاده دائم از آنها را هم نداشته باشند دست کم هر چند ماه یک بار (بخصوص در اعیاد و جشن های سنتی و ملی) سری به آنها می زنند و حمامی دلچسب نوش جان می کنند ، در حالی که برای ما فقط از زندگی ماشینی و صنعتی آنها گفته شده و فکر می کنیم ما ایرانی ها نسبت به ژاپنی ها زندگی سنتی تر و اصیل تری داریم! اما در نهایت ، نمی شود تماشای " حمام رمی جدید " را توصیه کرد ، چون با اینکه سازندگان انیمه کمی حیا به خرج داده و خودسانسوری کرده اند ، باز هم حجم نمایشی برهنگی (به علت ماهیت کلی داستان) فراتر از اخلاق و حجب و حیای ما است!

(تماشای این انیمه به دلیل وجود سکانس های متعدد برهنه - ناشی از موضوع آن - توصیه نمی شود)

***

تصویر

تیم شاهین

The Falcons

(2018)

فیلم ساخته برگ تور هندریکسون محصول سینمای ایسلند ، فیلمی کلیشه ایی و در عین حال عجیب است! فیلم های زیادی در آمریکا و اروپا و جاهای دیگر درباره تیم های ورزشی کودکان و نوجوانان ساخته شده اند و بنابراین ساختن فیلمی مشابه که داستانی غیرتکراری و اورژینال داشته باشد بسیار سخت است . هندریکسون تمام تلاشش را کرده که به این هدف برسد اما در عمل همان فرمول های تکراری را به شکلی انبوه و فله ایی پیاده کرده و فقط ایده عجیبش را به شکلی غیرمنطقی به آنها چسبانده ؛ مسابقات سراسری فوتبال نوجوانان ایسلند قرار است در یک جزیره آتشفشانی برگزار شود و تیم شاهین که از پایتخت آمده یکی از مدعیان قهرمانی است اما بیور ستاره تیم شدیداً از آتشفشان وحشت دارد و از لحظه ورود به جزیره دچار استرس و سردرگمی است . آنها بازی اول را به تیم میزبان می بازند ، کاپیتانشان مصدوم می شود ، داور کاملاً به نفع تیم میزبان قضاوت کرده و کاپیتان تیم رقیب هم یک پسر قلدر و زورگو است که توپ مورد علاقه بیور را از او دزدیده . بیور و دوستانش مخفیانه به خانه او می روند تا توپ را پس بگیرند اما متوجه می شوند که او بشدت از سوی پدرش (که مربی تیم میزبان هم هست) مورد ضرب و شتم قرار می گیرد . آنها سعی می کنند قضیه را به پلیس جزیره اطلاع دهند اما ... ایده ترس شخصیت اصلی از فعالیت آتشفشان می توانست موضوع جالبی باشد ، اما اولاً لوکاس امیل جانسون در نقش بیور به قدری بد است که می توان کاملاً متقاعد شد استرس و سردرگمی که در طول فیلم از خود نشان می دهد بخاطر استرس بازیگری است نه ادای ترسیدن از آتشفشان را در آوردن ، دوماً از همان اول فیلم همه جا صحبت از قریب الوقوع بودن فوران آتشفشان جزیره است ، خب کدام آدم عاقلی اجازه می دهد در این شرایط مسابقات فوتبال به این مهمی برگزار شود؟ سوماً اینکه آدم اهل ایسلند باشد و فوبیای آتشفشان داشته باشد خودش کمی غیرمنطقی است ، و چهارماً ایده بازی کردن و پنالتی زدن آخر فیلم وسط غبار آتشفشانی هم که دیگر نوبر است ، همه عالم و آدم (و بخصوص اهالی ایسلند) می دانند آمار مرگ بر اثر تنفس غبار آتشفشانی چند برابر بیشتر از برخورد مستقیم با گدازه است ، آنوقت سازندگان فیلم فکر کرده اند ایده تمام کردن بازی در تاریکی مطلق و وسط توده غبار خیلی معرکه و اورژینال است!

***

تصویر

آخرین ایستادگی

The Final Stand

(2020)

همانطور که قبلاً هم گفته بودم سینمای جنگی در روسیه طی سال های اخیر جانی دوباره گرفته ، که با توجه به شرایط سیاسی فعلی ، کاملاً هم طبیعی است . اما اغلب فیلم های جنگی روسی تولید شده در سال های اخیر فاقد آن حس و حال واقعی و طبیعی جنگ هستند که فیلمسازان زمان شوروی سابق بخوبی از عهده شبیه سازیشان بر می آمدند . " آخرین ایستادگی " جزو آن معدودی است که در رسیدن به این مهم موفق بوده و به جرات می توانم بگویم بهترین فیلم جنگی روسی ساخته شده در ده سال اخیر است که دیده ام! فیلم ساخته ودیم شملوف از جایی شروع می شود که کفگیر ارتش سرخ به ته دیگ خورده! اوایل پاییز 1941 است ، ارتش های مرزی شوروی در غرب کاملاً نابود شده و نیروهای آلمانی به سرعت در حال پیشروی به سمت مسکو هستند . قرار است نیروهای خاور دور خودشان را به جبهه مسکو برسانند اما این کار زمان بر است بنابراین دانشجویان جوان دانشکده افسری که حتی آموزش کافی هم نداشته اند مامور می شوند تا رسیدن نیروهای کمکی از آخرین خط دفاعی در برابر مسکو دفاع کنند . این دانشجویان شجاعانه و بسیار طولانی تر از آنچه از آنها خواسته شده بود ایستادگی می کنند و در نهایت از 4 هزار نفر ، فقط 500 نفر به پشت جبهه باز می گردند . فیلم از نظر جلوه های ویژه میدانی هیچ چیزی کم و کسر ندارد و یک جنگ کامل و تمام عیار است . تنها نقطه ضعف فیلم در درام است . از بین این چند هزار نفر 30-40 نفر کاراکتر هستند و داستان های خودشان را دارند و بقیه سیاهی لشکرند . اما باز هم فیلم با زمان 130 دقیقه اش فرصت ندارد داستان این 30-40 کاراکتر را بطور کامل تعریف کند و بیشتر آنها نافص و سطحی می مانند . تمرکز اصلی داستان روی سه کاراکتر و مثلث عشقی بین آنهاست ، اما هر سه آنها در نهایت کشته می شوند تا معلوم شود به احتمال زیاد این مثلث عشقی زائیده تخیل فیلمنامه نویسان بوده! فکر می کنم اگر تمرکز روی داستان افرادی که زنده ماندند بیشتر بود ، فیلم از نظر داستانی می توانست تاثیرگذاری بیشتری داشته باشد .

(تماشای این فیلم به دلیل وجود سکانس های متعدد خشن ، به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی شود)

***

تصویر

1941 . برفراز برلین

Krylya Nad Berlinom . 1941

(2022)

این هم یک فیلم جنگی روسی دیگر . فیلم ساخته کنستانتین بوزلوف شرح ماجرای اولین بمباران برلین توسط نیروی هوایی شوروی در تاریخ 8 آگوست 1941 است . پیش از این پایتخت آلمان مورد حمله بمب افکن های انگلیسی قرار گرفته بود ، اما آلمانی ها انتظار نداشتند بعد از آغاز جنگ با شوروی ، برلین از سوی آنها هم مورد حمله قرار گیرد بویژه آنکه در همان ساعات نخست نبرد بیشتر هواپیماهای شوروی در فرودگاه ها و روی زمین منهدم شده بودند . اما روسها با گرد آوردن چند بمب افکن در یکی از جزایر شمال دریای بالتیک ، حمله به برلین را انجام دادند که هرچند تاثیر مستقیم چندانی نداشت اما از بعد تبلیغاتی مورد توجه قرار گرفت و باعث شد آلمانی ها بخشی از نیروهای جبهه مرکزی را به شمال اعزام نمایند تا تسخیر سواحل و جزایر بالتیک را سرعت ببخشند . فیلم " 1941. برفراز برلین " از نظر شرح واقعه فیلم ارزشمندی است و شخصیت پردازی خوبی هم دارد اما دو ایراد اساسی می توان به فیلم وارد نمود ؛ اولاً فیلم کاملاً یک طرفه است و فقط از زاویه دید شخصیت های روسی روایت می شود ، حتی عکس العمل آلمانی ها و شهروندان برلین نسبت به بمباران ناگهانی و غافلگیرانه شان هم که می توانست به صحنه ایی تکان دهنده تبدیل شود ، غایب است و بمباران را فقط از آسمان و ارتفاع زیاد بمب افکن ها مشاهده می نماییم . در فیلم هایی مثل این همیشه عکس العمل و تلاش های طرف مقابل ، جزو لحظات هیجان انگیز فیلم ها محسوب می شود . دوماً اصرار و فشار فرماندهان رده بالا برای اجرای این بمباران که از نظر خلبانان امری غیرممکن به نظر می رسد ، می توانست در نبود طرف آلمانی ، تبدیل به قطب منفی فیلم شود ، اما با ورود کاراکتر کوکی ناکی که خیلی قاطع و مطمئن به همه می قبولاند این عملیات شدنی است ، خیلی راحت فشارها برداشته می شود و دیگر خبری از تردید و تهدید برای اجرای عملیات نیست!

(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)

***

تصویر

قصه های پریان از سن ما گذشته

Too Old For Fairy Tales

(2022)

فیلم ساخته کریستوفر راس محصول سینمای لهستان ، اثری بسیار جهان شمول است و حتی در بین اقوام و آشنایان خودتان هم می توانید افرادی را پیدا کنید که داستانی مشابه دارند! والدک یا والدوش (معروف به والدی) پسر بچه ایی چاق و تنبل است که تنها رویایش قهرمانی در رقابت های گیم است . او بشدت به مادرش وابسته است و هیچ تصوری از زندگی بدون او ندارد و خبر ندارد که مادرش مبتلا به سرطان است! مادر که شدیداً روی مراقبت از والدی وسواس دارد ، برای طی مراحل درمان مجبور است در بیمارستان بستری شود بنابراین از خاله اش تقاضا می کند مدتی را در خانه آنها کنار پسرش باشد و از او مراقبت کند . خاله که زن بسیار سختگیر و سرزنده ایی است والدی را مجبور به ورزش می کند و از او انتظار انجام کارهایی را دارد که مادرش هیچ وقت به او اجازه نمی داد! از طرف دیگر والدی و بهترین دوستش استاشک برای اینکه بتوانند در مسابقات شرکت کنند نیاز به نفر سومی در تیمشان دارند و با دختری آشنا می شوند که ... داستان اصلی که به رابطه والدی با خانواده اش می پردازد کاملاً طبیعی و فکر شده پیش می رود و بزرگ شدن و فهمیده شدن والدی در این مسیر کاملاً توجیه پذیر است ، اما داستان دوم فیلم و رابطه ایی که بین والدی و دلفینا شکل می گیرد خیلی تصنعی و زورچپان به نظر می رسد . جالب اینکه این استاشک است که از ابتدای فیلم دنبال دختر بازی است و ادعا می کند بالغ شده اما احساس خاصی نسبت به دلفینای زیبا بروز نمی دهد که اگر اینگونه می شد رقابت بین والدی و استاشک بر سر دوستی با دلفینا می توانست به جذابیت این بخش از داستان اضافه نماید!

(تماشای این فیلم به دلیل وجود چند سکانس غیراخلاقی ، بدون سانسور توصیه نمی شود)

***

تصویر

آر آر آر {غرش}

RRR

(2022)

موفقیت عظیمی را که سال گذشته فیلم تالیوودی ساخته اس اس راجامولی کسب کرد تاکنون هیچ فیلم بالیوودی به آن نرسیده . حتی اگر بخواهیم بخشی از این موفقیت را هم به پای حمایت های دولت افراطی و ملی گرای ناراندرا مودی بگذاریم که تالیوود را در برابر بالیوود با ستاره های اکثراً مسلمانش قرار داده ، باز هم نمی توان کتمان کرد که RRR را حتی در خارج از هندوستان هم بسیاری دیدند و دوست داشتند و فیلم حتی موفق به کسب جایزه اسکار بهترین ترانه اورژینال هم شد (ترانه ایی که خیلی تصادفی ، چند ماه قبل از شروع جنگ ، در محوطه کاخ ریاست جمهوری اوکراین فیلمبرداری شده بود!) . داستان فیلم از نظر تاریخی هیچ سندیتی ندارد زیرا با اینکه دو قهرمان فیلم براساس شخصیت های تاریخی و واقعی ساخته و پرداخته شده اند ، در واقعیت هیچ مدرکی که نشان دهنده ملاقات و همکاری آن دو با هم باشد وجود ندارد . از نظر فنی و اکشن هم که فیلم ته خالی بندی است و هیچ فیلم تالیوودی و بالیوودی تا امروز (حتی فیلم های باهوبالی که ساخته همین کارگردان بودند) به این میزان و شدت از خالی بندی (که معرف سینمای اکشن هند است) نرسیده اند . پس چرا فیلم تا این حد مورد توجه و استقبال قرار گرفته؟ چون خوش ساخت است و ضرباهنگ سریع و به موقعی دارد که به تماشاگر اجازه نمی دهد روی ضعف هایش تمرکز کند ، تماشاگر فقط باید از دیدن فیلم لذت ببرد و هیچ کاری به اینکه وقایع فیلم تقریباً بطور کامل دروغ و تخیلی هستند نداشته باشد . این فیلم در واقع مروج خشونت است و تنها راه مقابله و مبارزه با دشمن را خشونت می داند و همین نکته است که استقبال و موفقیت چنین فیلم هایی را برای جامعه تکسرگرای هندوستان خطرناک می سازد . تماشاگر این فیلم هیچگاه نخواهد فهمید تمامی تلاش های مسلحانه و خشونت آمیز علیه استعمارگران انگلیسی با شکست مواجه شد و این نهضت مبارزه منفی گاندی بود که راه استقلال هندوستان را هموار کرد . تماشاگر این فیلم (بخصوص اگر اهل مطالعه و تحقیق نباشد) هیچگاه نخواهد فهمید که هر دو قهرمان فیلم در واقعیت شکست خوردند ، یکی بدست سربازان انگلیسی و دیگری بدست پلیس حیدرآباد کشته شدند .

(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن ، به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)

نقد کوتاه (44) - c

تصویر

کمپ آرام

Eiga Yurukyan {Laid-Back Camp}

(2022)

هر بار که می خواهم راجب یک انیمه بنویسم اول از همه باید تکرار کنم که ژاپنی ها برای ساخت انیمه سراغ هر سوژه ایی که فکرش را بکنید رفته اند و باز هم سراغ هر سوژه ایی که حتی نتوانید فکرش را بکنید هم خواهند رفت! " کمپ آرام " برگرفته از مجموعه مانگایی به همین نام نوشته فرد ناشناسی با نام مستعار آفرو! است . یک مجموعه انیمه سریالی و یک سریال تلوزیونی لایو-اکشن هم براساس این مجموعه مانگا ساخته شده ، اما بنده متوجه نشدم که آیا انیمه سینمایی دنباله آنهاست یا چکیده ایی از انیمه سریالی است ، که البته با توجه به اینکه داستان فیلم کمی ناقص و شتابزده به نظر می رسد بیشتر احتمال می دهم چکیده همه یا بخشی از انیمه سریالی باشد . کارگردان هر دو انیمه سریالی و سینمایی هم یکی است و یوشویاکی یوگوکو آنها را برای شرکت نوپای C-Station ژاپن ساخته . داستان این فیلم (و سریال و مانگای منبع اقتباس) درباره چند دختر جوان است که از کودکی با یکدیگر دوست بوده و عاشق کمپ زدن در دل طبیعت هستند . حالا که آنها بزرگ شده اند هرکدام شغل و زندگی خودشان را دارند اما عشقشان به کمپ زدن با وجود مشغله فراوان همچنان برقرار است تا اینکه از آنها خواسته می شود یک محوطه قدیمی و متروکه را تبدیل به یک کمپ خانوادگی کنند . آنها با چند ماه کار و تلاش شبانه روزی و کمک گرفتن از دوستان و همسایگان و مقامات ، کار را تا حدودی زیادی پیش می برند تا اینکه معلوم می شود زیر این محل بقایای باستانی از دوران قدیم وجود دارد و مقامات درباره کاربری آنجا دچار تردید می شوند ... همانطور که گفتم داستان کمی ناقص و شتابزده است و همین مسئله باعث می شود مخاطبی که دنبال کننده مانگاها و انیمه سریالی آن نبوده ، نتواند بخوبی با فیلم ارتباط برقرار کرده و از همه جزئیات سر در بیاورد . اصولاً طی سال های اخیر این به یک رسم در ژاپن تبدیل شده که حتماً یک نسخه سینمایی از روی سریال انیمه شان بسازند تا مخاطبان بیشتری را جذب کنند ، اما برای مخاطب غیر ژاپنی که دسترسی محدودتری به اصل اثر دارد ، این مسئله مزیت محسوب نمی شود . انیمه های داستانی غیر فانتزی ژاپنی موفق آنهایی هستند که کاملاً اورژینال بوده و داستانشان را با پختگی و جزئیات کامل تعریف می کنند (مثل انیمه بسیار زیبای " برفراز تپه پاپی " ساخته گورو میازاکی) و خلاصه سازی داستانی در این زیر ژانر چندان کارآمد نیست .

(تماشای این انیمه به دلیل وجود برخی سکانس های نامناسب (از نظر پوشش کاراکترها) بدون سانسور توصیه نمی شود)

***

تصویر

گمشده و عشق

Lost and Love

(2015)

فیلم ساخته پنگ سانیوآن محصول مشترک سینمای چین و هنگ کنگ ، فیلم چندان جدیدی نیست و قبلاً قسمت هایی از آن را در تلوزیون دیده بودم . اما این بار آن را کامل تماشا کردم و لازم دیدم توضیح مختصری درباره موضوع آن بدهم . این فیلم درباره معضل " کودک ربایی " و " قاچاق کودکان " در چین است . در دهه های هشتاد و نود قرن بیستم باندهای سازمان یافته تبهکاری هر سال هزاران کودک را از سراسر چین ربوده و به خانواده های فاقد کودک می فروختند یا حتی به خارج از کشور برای اهداف شوم تری قاچاق می کردند . در دو دهه اخیر با افزایش حساسیت پلیس چین و استفاده از تجهیزات پیشرفته ، مبارزه با این گروه ها افزایش یافته و تعداد کودکان ربوده شده به شکل محسوسی کاهش یافته است ، با این وجود هنوز هم هزاران خانواده هستند که اطلاعی از سرنوشت کودکان ربوده شده خود نداشته و همچنان با امید به یافتن آنها زندگی می کنند . تاکنون چندین فیلم و سریال در چین با این موضوع ساخته شده و بخصوص برنامه های آموزشی متعددی برای مقابله خانواده ها با کودک ربایان و اقدامات فوریتی پلیسی (در صورت وقوع کودک ربایی) تولید شده ، اما در بین فیلم های سینمایی مطمئناً فیلم " گمشده و عشق " مهمترین و معروف ترین مورد محسوب می شود ؛ قهرمان این فیلم مردی است که حدود پانزده سال قبل پسرش دزدیده شده و او که تمامی راه های ممکن برای جستجوی فرزندش را امتحان کرده حالا با موتورسیکلت به دل جاده ها می زند و با حمل بنر از مردم درخواست کمک می کند و از این طریق هم شبکه ایی از فعالان مبارزه با کودک ربایی در فضای مجازی ایجاد کرده است . در حین جستجوهایش با مرد جوانی مواجه می شود که او هم حدود بیست سال قبل ربوده شده و حالا با کمک خاطرات مبهمی که از کودکی اش دارد به دنبال پیدا کردن خانواده اش می باشد . این دو با هم همراه می شوند و در حالی که به نظر می رسد پیرمرد تا یک قدمی پیدا کردن پسرش رفته و ناکام مانده ، اما موفق می شوند خانواده مرد جوان را یافته و به هم برسانند . این وسط داستان سومی هم از یک ربایش جدید تعریف می شود که زن جوان بعد از ربوده شدن کودک خردسالش دچار افسردگی می شود و بی اطلاع از اینکه پلیس موفق به یافتن کودک شده دست به خودکشی می زند ، تا نشان داده شود که این وقایع همیشه پایان خوشی ندارند و خانواده ها نباید امیدشان را از دست بدهند . بازی های بوران جینگ (در نقش ژنگ - مرد جوان) و بخصوص اندی لائو (لی - پیرمرد) نقاط قوت اصلی جذابیت این فیلم هستند . اندی لائو بازیگر بزرگ و مهمی در صنعت سینمای هنگ کنگ است و تاکنون فیلم های زیادی با بازی او دیده ام اما در هیچکدام به این حد از پختگی و استادی در بازیگری نرسیده بوده است .

(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های ناراحت کننده ، به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)

***

تصویر

جنگجویان آینده

Warriors of Future

(2022)

ژانر علمی-تخیلی در سینمای چین و هنگ کنگ طی سال های اخیر مورد توجه ویژه قرار گرفته و بخصوص بعد از موفقیت فیلم " زمین سرگردان " (که دوبله قسمت دومش هم اخیراً منتشر شده و هنوز تماشا نکرده ام) فیلمسازان زیادی به کار در این ژانر علاقه نشان می دهند . نگ ین فا هم که پیشتر مسئول جلوه های ویژه تعدادی از فیلم های سینمای هنگ کنگ بوده ، در اولین تجربه کارگردانی اش سراغ این ژانر رفته و فیلمی ساخته که در بهترین حالت می توان آن را یک " کلیشه زیر متوسط " نامید! سال 2055 جهان در مرز نابودی بر اثر آلودگی و بلایای مختلف قرار دارد و هنگ کنگ از معدود شهرهایی است که انسان ها هنوز زندگی سالمی در آن دارند تا اینکه یک شهاب سنگ با مرکز شهر برخورد کرده و به دنبال آن گیاهی غیر زمینی و ویرانگر شروع به رشد می کند . مرکز شهر قرنطینه و از جمعیت خالی می شود اما قرار است بزودی بارندگی شدیدی رخ دهد که به دنبال آن سرعت رشد گیاه چندین برابر بیشتر خواهد شد . یک دانشمند پیشنهادی را ارائه می دهد که هم سرعت رشد گیاه متوقف شود و هم آن را تبدیل به یک تسویه کننده برای جو زمین نمایند . گروهی از نظامیان مامور انجام این مهم می شوند اما در داخل تشکیلات نظامی یک نفر هست که منافعش در شکست ماموریت می باشد پس ... جلوه های ویژه فیلم نسبتاً قابل توجه است که با در نظر گرفتن سابقه کارگردان ، جای تعجب ندارد ، اما همانطور که گفتم داستان بسیار کلیشه ایی و قابل حدس پیش می رود و انواع و اقسام سوژه های پرکاربرد در فیلم های علمی-تخیلی (بخصوص از زیر ژانر فاجعه ایی) را آن هم به سطحی ترین شکل ممکن در این فیلم کپی برداری نموده اند . بازی ها هم اصلاً تعریفی ندارند و کاملاً مشخص است هیچکدام از بازیگران فیلم علاقه خاصی به این پروژه نداشته و فقط بخاطر پولش در آن بازی کرده اند! به هر حال فیلم تقریباً دو برابر بودجه ساختش در سینماهای چین فروش داشته و توسط نتفلیکس هم پخش جهانی شده است که یعنی تهیه کنندگان از نتیجه نهایی رضایت دارند ، حتی اگر فیلمی باشد که پنج سال بعد حتی خودشان هم یادشان نیاید در ساخت آن مشارکت داشته اند!

(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن و ترسناک ، به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)

***

تصویر

6/45

6/45

(2022)

6/45 فیلم خیلی خوبی نیست و نقاط ضعف فراوانی دارد ، اما جسارت و شجاعت سازندگانش در بازی با خطوط قرمز سیاسی در کره جنوبی قابل ستایش است! فیلم ساخته پارک گئو تای درباره یک بلیط بخت آزمایی است . یک سرباز هنگ مرزبانی تصادفاً بلیطی را پیدا می کند که برنده جایزه اصلی شده . در حالی که او برای آینده نقشه می کشد ، بلیط را باد به آنسوی منطقه غیرنظامی (منطقه حائل بین دو کره که از زمان برقراری آتش بس در سال 1953 متروک مانده و با موانع مختلف نظامی و میدان های مین محصور گشته) می برد و یک سرباز شمالی آن را می یابد و با کمک دوستانش متوجه می شود که یک بلیط بخت آزمایی برنده یا به قول شمالی ها یک بلیط 6.45 است! سرباز جنوبی در جستجوی بلیط به آن سوی منطقه غیر نظامی می رود و با کسانی که بلیط را پیدا کرده اند مواجه می شود . حالا آنها مجبور به همکاری هستند چون شمالی هایی که بلیط را در اختیار دارند نمی توانند آن را نقد کنند و برای این کار به کمک همدستانی در جنوب مرز نیاز دارند و از سوی دیگر نمی توانند به آنها اعتماد کنند ... همانطور که گفتم بزرگترین ویژگی و امتیاز این فیلم بازی با خطوط قرمز سیاسی در کره جنوبی است ؛ سربازان کره شمالی آن هیولاهای بی احساسی که در تبلیغات همسایه جنوبی تصویر می شدند نیستند و اتفاقاً مخشان هم خیلی بهتر از جنوبی ها کار می کند که اکثراً افراد ساده دل و نچندان باهوشی در فیلم هستند! تنها شمالی خبیث افسر ارشد منطقه است که او هم شخصیتی قابل ترحم دارد! تازه کنایه های نیشدار فیلم به نظام سرمایه داری حاکم بر کره جنوبی را هم نباید فراموش کرد! با این وجود خود فیلمنامه بزرگترین نقطه ضعف فیلم هم هست ؛ وقایع خیلی تصادفی جفت و جور می شوند و پرداخت فکر شده ایی ندارند . بعضی از آنها هم که واقعاً احمقانه هستند و فقط محض خنده گرفتن از تماشاگر عوام به فیلم اضافه شده اند مثلاً سربازی که مامور می شود بلیط را به سئول برده و نقد کند آن را در جای حساسی از بدنش پنهان کرده و توجه بیش از حدش به آن باعث می شود تا توجه مردم را به عنوان فردی منحرف به خود جلب نماید و دردسرهای عجیبی برایش به وجود آورد ...

(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های غیر اخلاقی ، بدون سانسور ، و به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)

***

تصویر

مرد ماه

Moon Man

(2022)

همانطور که گفتم ژانر علمی-تخیلی در سال های اخیر بطور ویژه مورد توجه فیلمسازان چینی قرار گرفته . " مرد ماه " ساخته ژنگ چی یو را می توان نسخه تلفیقی دو فیلم " آرماگدون " رولند امریچ و " مریخی " ریدلی اسکات و البته با چاشنی کمدی به همراه قدری حس وظیفه شناسی ناسیونال سوسیالیستی چینی دانست! دونگ یو ، کارگر پروژه بین المللی سپر ماه عشق یک طرفه ایی به فرمانده پایگاه دارد . پروژه سپر ماه با هدف منحرف سازی و انهدام یک شهاب سنگ غول آسا که در حال حرکت به سمت زمین است به راه افتاده ، پروژه شکست می خورد و کارکنان پایگاه تخلیه می شوند و دونگ یو را جا می گذارند . دونگ یو که ارتباطش با زمین را از دست داده تصور می کند آخرین انسان زنده است اما سیستم دوربین های مداربسته پایگاه همچنان در حال ارسال تصاویر هستند و پایگاه فرماندهی زمین تصمیم می گیرد با هدف روحیه دادن به انسان های باقی مانده که در پایگاه های زیرزمینی زندگی می کنند ، این تصاویر را به صورت زنده پخش نماید حتی اگر بعضی از رفتارهای دونگ یو مایه آبروریزی باشد! ... مرد ماه از نظر علمی به اندازه فیلم اسکات معتبر و دقیق نیست و در بعضی موارد حتی کاملاً نشدنی است! اما جلوه های ویژه خوبی دارد و از نظر کمدی هم موفق است و تماشاگران را راضی نگاه می دارد . پایان بندی احساسی فیلم هم از آن دست مواردی است که تماشاگران غربی کمتر نمونه اش را دیده اند اما برای تماشاگران چینی آشناتر است . با تمام این تفاسیر کلیت فیلم می توانست نمره بالاتری بگیرد اگر آن کاراکتر اضافه ، کانگورو بد اخلاق ، که بعضی شوخی های فیلم حول آن شکل می گیرد ، اصلاً وجود نداشت! و کدام تهیه کننده به نمره بالاتر اهمیت می دهد وقتی فیلمش فقط در سینماهای چین حدود 460 ملیون دلار فروش داشته؟!

(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های غیر اخلاقی ، بدون سانسور ، و به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)

***

تصویر

نبرد دریاچه چیانگ جین 2 : پل واترگیت

The Battle at Lake Changjin II : Water Gate Bridge

(2022)

قسمت دوم فیلم نبرد دریاچه چیانگ جین با نام فرعی پل واترگیت (که احتمالاً یک طعنه آشکار سیاسی برای آمریکایی هاست) ساخته چن کایگه ، نسبت به فیلم اول داستان خلوت تری دارد ، تعداد کاراکترها و داستان های فرعی خیلی کمتر است و تمرکز روی خط داستانی اصلی بیشتر حفظ شده . بعلاوه فرصت بیشتری به کاراکترهای آمریکایی داده شده و عملاً به یک فیلم جنگی دو سویه (فیلمی که هر دو طرف نبرد را به یک نسبت نشان می دهد) تبدیل شده هرچند باز هم کاراکترهای آمریکایی کلیشه ایی هستند و رفتاری کاملاً قابل انتظار (برای مخاطب چینی) از خود بروز می دهند! داستان قسمت دوم درست از جایی شروع می شود که نبرد اصلی فیلم اول به پایان رسید و در واقع فیلم دوم از نظر روند زمانی بین پایان نبرد اصلی فیلم اول و پایان نهایی آن فیلم (فرار آمریکایی ها از بندر هانگنام) قرار می گیرد ؛ بعد از نبردی سخت برای تسخیر پایگاه فرماندهی آمریکایی ها ، به نیروهای باقی مانده گروهان هفتم دستور داده می شود به پلی که بر سر راه عقب نشینی نیروهای آمریکایی قرار دارد حمله کرده و با انهدام آن دشمن را به دام بیاندازند . نیروهایی که از پل محافظت می کنند چند برابر بیشتر هستند و تسلیحات بهتری دارند با این وجود چینی ها با امتیاز ابتکار و از خودگذشتگی سعی می کنند به هدفشان دست پیدا نمایند ... داستان منسجم تر و خلوت تر ، جلوه های ویژه چشمگیر ، و نگاهی نسبتاً منصفانه به مقوله بی رحمانه جنگ ، حتی اگر همچنان روی فداکاری و حس میهن پرستی تاکید داشته باشد ، باعث شده تا قسمت دوم نبرد دریاچه چیانگ جین نسبت به فیلم اول بسیار بهتر باشد . هرچند فروش 626 ملیون دلاری فیلم دوم در مقایسه با فروش 913 ملیون دلاری فیلم اول نشان می دهد که تماشاگران چینی بیشتر ترجیح می دهند شاهد پیروزی سربازانشان باشند تا فداکاریشان!!!

(تماشای این فیلم به دلیل وجود سکانس های متعدد خشن ، به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی شود)